فصل سوم
زندگی نامه شاهزاده ظلالسلطان
و
روابط او با علما اصفهان از ۱۲۶۶ تا ۱۳۲۴ ﻫ . ق.
۳-۱-از تولد شاهزاده ظلالسلطان ۱۲۶۶ تا آغاز حکومت او در اصفهان ۱۲۹۱ ﻫ . ق.
ناصرالدین شاه در سال های اول سلطنتش صاحب سه پسر به نامهای شاهزاده ملک قاسم میرزا، شاهزاده معینالدین میرزا و شاهزاده محمود میرزا از زنهای مختلف شد که دو فرزند اولی یکی بعد از دیگری ولیعهد هم شدند ولی در کودکی فوت کردند، بعد از مرگ دو پسر اول، گویا ناصرالدین شاه منصب ولیعهدی را بد یُمن دانست و پسر سومش را ولیعهد نکرد. با این وجود این فرزندش هم در کودکی فوت کرد. ناصرالدین شاه بعدها صاحب سه پسر دیگر شد؛ اول شاهزاده مسعودمیرزا، دوم شاهزاده مظفرالدین میرزا و سوم شاهزاده کامران میرزا. (مستوفی،۱۳۸۴،ج۲: ۹۷-۹۶)
شاهزاده مسعودمیرزا در صبحگاه شنبه بیستم صفر سال ۱۲۶۶ﻫ . ق. / پنجم ژانویه ۱۸۵۰م. پا به عرصهی وجود نهاد. (تیموری،۱۳۹۰: ۴۷۸). مادرش کلثوم خانم اولین همسر ناصرالدین شاه و از جمله زنهای دورهی ولیعهدی او به شمار میرفت که ابتدا «عفتالدوله» و سپس «عفتالسلطنه» لقب گرفت؛ وی دختر رضاقلی بیگ از ایل افشار، پیشخدمت شاهزاده بهمن میرزا[۲] بود. (مستوفی،۱۳۸۴،ج۱: ۹۸-۹۷ و سعادت نوری، ۱۳۴۷: ۱۲-۱۱). شاهزاده علیرغم اینکه سه سال از مظفرالدین میرزا بزرگتر و پسر ارشد شاه بود به ولیعهدی انتخاب نشد، زیرا بنابر وصیت آقامحمدخان، ولیعهد شاه باید از فرزندان مادرانی با تبار قاجاری انتخاب میشد و به این علت که بانو عفتالسلطنه از خاندان قاجاری نبود، مسعودمیرزا از حق مسلم خود و رسیدن به تخت سلطنت محروم گردید و آنچه تلاش کرد نتوانست به آن برسد. (کرزن،۱۳۶۲،ج۱: ۵۴۵ و بنجامین،۱۳۶۹: ۱۴۲-۱۴۱). البته باید در نظر داشت که عفتالسلطنه به عنوان یکی از زنان دربار و مادر بزرگترین پسر شاه نیز هیچگونه تلاشی جهت رساندن پسرش به عنوان ولیعهدی نکرد. (سلطانی،۱۳۸۵: ۱۸۰)
آغاز فعالیت و دوران سیاسی زندگی شاهزاده را منابع به صورت های گوناگونی ذکر می کنند؛ تیموری آغاز دوران فعالیت سیاسی شاهزاده را در ده سالگی در سال ۱۲۷۶ ﻫ . ق. (تیموری، ۱۳۹۰: ۴۷۸) و اعتمادالسلطنه و بامداد آغاز این دوران را در یازده سالگی در سال ۱۲۷۷ ﻫ . ق. (اعتمادالسلطنه،۱۳۶۷،ج۳: ۱۸۳۳ و بامداد، ۱۳۶۲،ج۴: ۸۱) و خود شاهزاده آغاز این دوران را در دوازده سالگی در اول ذی حجه سال ۱۲۷۸ ﻫ . ق. (ظلالسلطان،۱۳۶۲: ۲۰) و صفایی آنرا در سیزده سالگی در ۱۲۷۹ ﻫ . ق. ذکر کرده اند (صفایی،۱۳۵۲: ۳۹)، که شاهزاده با لقب «یمینالدوله» به جای میرزا کیومرث ایلخانی به حکومت مازندران، استرآباد، گرگان، سمنان و دامغان منصوب و رهسپار آنجا شد. در این سفر میرزا مصطفیخان بهاءالملک به عنوان وزیر، شاهزاده را همراهی میکرد. (ظلالسلطان،۱۳۶۲: ۲۰)
در ششم ذیالحجه سال ۱۲۷۹ ﻫ . ق. شاهزاده به جای «مؤیدالدوله طهماسب میرزا» به حکومت فارس رسید. در این سفر ابتدا محمدناصرخان ظهیرالدوله قاجار و سپس میرزامحمد قوامالدوله هرکدام به مدت یکسال وزارت شاهزاده را برعهده داشتند. (سعادت نوری،۱۳۴۷: ۱۵ و اعتمادالسلطنه،۱۳۶۷،ج۳: ۱۸۵۲). در این سفر در حین گذر از مسیر اصفهان، برای اولین بار شاهزاده با علمای سرشناس اصفهان همچون سیدمحمد امام جمعه، سیداسدالله آباده ای و شیخ محمدباقر نجفی ملاقات کرد. (ظلالسلطان،۱۳۶۲: ۹۱) اما شاهزاده در مورد اینکه در این ملاقات چه گذشت و یا چه صحبت هایی شد، چیزی ننوشته است.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
شاهزاده به سال ۱۲۸۲ﻫ . ق. برای ازدواج با همدمالملوک (بعدها همدمالسلطنه) از شیراز به تهران احضار شد. همدمالملوک و خواهرش تاجالملوک (بعدها ام الخاقان) دختران میرزاتقی خان امیرکبیر و عزتالدوله خواهر اعیانی ناصرالدین شاه بودند. در همان تاریخ ازدواج شاهزاده و همدم الملوک، تاجالملوک هم به عقد مظفرالدین میرزا در آمد. همدمالملوک تنها همسر دائمی شاهزاده مسعودمیرزا بود و تا مادامی که زنده بود شاهزاده با هیچ زن دیگری ازدواج نکرد. (سعادت نوری،۱۳۴۷: ۱۴)
شاهزاده به سال ۱۲۸۳ﻫ . ق. برای اولین مرتبه با وزارت امیراصلانخان مجدالدوله به حکمرانی اصفهان منصوب شد. (سعادت نوری،۱۳۴۷: ۲۱). قبل از شاهزاده به ترتیب:
۱) میرزا نبی خان قزوینی امیر دیوان، ۲) غلامحسین خان سپهدار، ۳) سلیمان خان مشهور به خانِ خانان، ۴) چراغعلی خان سراجالملک، ۵) شاهزاده حمزه میرزا حشمتالدوله، ۶) عیسی خان قاجار والی اعتمادالدوله، ۷) نواب خانلَر میرزا احتشامالدولـه، ۸) شاهزاده جلال الدوله با پیشکاری میرزا محمد قوام الدوله، ۹) شاهزاده مرادمیرزا حسامالسلطنه در اصفهان به حکومت رسیده بودند. (اعتمادالسلطنه،۱۳۶۸،ج۱: ۵۳).
شاهزاده در مورد این سفر میگوید: «یک تفاوت در اهل فارس و اهل اصفهان است که مصداق یک شعر است:
به خمار خانه رفتم همه پاکباز دیدم چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی
حقیقتاً اصفهان امروز بلخ قدیم است که ملقب بود به قبهالاسلام غیر از آخوند و ملا و روضهخوان و واعظ و مدرس و گفتگوی طلّاب و خود طلّاب و مسائلی که میان طلّاب طرح میشود و بودن آیهاللههای زیادی و حجهالاسلامهای زیادی که هر یک برای اقلیمی بس است. در این خاک پاک جمعند اهل معنی همه یکجا جمعند…» (ظلالسلطان،۱۳۶۲: ۱۷۷) و مهم ترین مساجد اصفهان را به ترتیب: «اول بنا مسجد جمعه این شهر است که در قدیم بتخانه و بعد آتشکده و بعد مسجد شده و بنای دویم مسجد شاه است که از ابنیه شاه عباس بزرگ است بنای سیم مسجد سیّد است که مرحوم حجهالاسلام ی سید محمدباقر رشتی [یا شفتی] بکلّ ساخته و باسم مبارک خودش نامیده بنای چهارم مسجد شیخ لطفالله است…» بر می شمارد. (ظلالسلطان،۱۳۶۲: ۱۸۱) و در ادامه می گوید که اصفهان متفاوت از جاهای دیگر است چرا که اصفهان «از مراکز علماست» و سیداسداالله نورالله، شیخ محمدباقر نجفی، محمدجعفر آباده ای، حسینعلی تویسرکانی، میرزا محمدباقر خوانساری، میرزا محمدهاشم چهارسوقی، خانواده کلباسی، آقامحمد، میرزا محمود، میر سیدمحمد امام جمعه و برادرش میر محمدحسین را جز صاحب نفوذ ترین علمای اصفهان معرفی می کند. (ظلالسلطان،۱۳۶۲: ۱۸۴-۱۸۳)
شاهزاده در اینجا و جاهای دیگر از کتاب خاطرات خود گاهی مستقیم و گاهی تلویحاً از روحانیون انتقاد میکند و آنان را موجب «زحمت حاکم و نظم ولایت و غیره و غیره میشمرد، سه مرتبه سلاطین عظیمالشأن قاجاریه هر دفعه با قشون زیاد برای تنبیه اهل اصفهان … آمدند» که دلایل ظاهری آن را دفع اشرار، اما دلیل اصلی آن را دفع و سرکوب قدرت برخی از روحانیون اصفهان میداند. (ظلالسلطان،۱۳۶۲: ۱۸۴)شاهزاده در ادامه متذکر می شود: «یکی از عقلا گفته به هر شهری که وارد میشوی امتحان اهل آن شهر را از ملاهای آن شهر بکن اگر نفوذی دارد بدانکه اهل آن شهر بسیار ساده و بلیه[۳] هستند و اگر ندارند بدان اهل شهر بسیار هوشیار و رند اند.» (ظلالسلطان،۱۳۶۲: ۱۸۴).
از مهمترین وقایع این دوره را میتوان اختلاف دو گروه شیخی و بالاسری در اصفهان دانست. محمدکریمخان سر سلسله شیخیه در عصر شاهزاده در راه سفر به مشهد و زیارت حضرت علیبنموسیالرضا (ع) وارد اصفهان شد و اغلب به خانهی شاهزاده یا وزیرش مجدالدوله بود و این عمل باعث شد تا گروهی از روحانیون با این امر به مخالفت و شورش برخیزند. شاهزاده میگفت: «که من شیخی نیستم ولی مراتب علم و فضیلت شیخ محمد کریمخان را نمیتوانم انکار کنم» و این غائله را به کمک مجدالدوله (وزیرش) و همیاری و همکاری شیخ محمدباقر نجفی ختم بخیر نمود و موضوع منتفی شد. (سعادت نوری،۱۳۴۷: ۲۲). سعادت نوری، شاهزاده را از لحاظ بصیرت به اوضاع و احوال جهان مترقی و حسن تدبیر و آشنایی به امور داخلی و خارجی با هیچیک از برادران و یا نزدیکاناش قابل مقایسه نمیداند و معتقد است که او به هیچیک از فرق مختلف شیخی، بابی، بهایی و صوفی تمایل نداشت. (سعادت نوری،۱۳۴۷: ۲۳-۲۲)
بعد از گذشت یک سال در سال ۱۲۸۴ ﻫ . ق. شاهزاده به تهران احضار گردید (اعتمادالسلطنه،۱۳۶۷،ج۳: ۱۸۹۷). دلیل آن را اختلاف شاهزاده با مجدالدوله وزیرش که برادر «ملک جهان خانوم مهدعلیا» و دایی پدرش ناصرالدین شاه بود، ذکر کرده اند، روابط آن ها به تیرگی گرایید و بنا به تقاضای شاهزاده، مهدعلیا آن ها را به تهران احضار نمود. (سعادت نوری،۱۳۴۷: ۲۵) و مجدداً در همان سال شاهزاده به اصفهان مراجعت کرد و در این سفر وزارت و پیشکاری او به میرزا فتحعلیخان صاحب دیوان محول شد. (اعتمادالسلطنه،۱۳۶۷،ج۳: ۱۸۹۹)
یکی از وقایع مهمی که در این زمان شاهزاده در مورد روحانیت اصفهان ذکر کرده در مورد اختلاف میان شیخ محمدباقر نجفی و آقا میرمحمدحسین برادر امام جمعه (میرزا سیدمحمد) است: «به جهتی از جهات میان مرحوم حجهالاسلام شیخ محمدباقر و آقا میرمحمدحسین برادر امام جمعه نقار عظیمی درگرفت میرمحمدحسین زیاد هتک حرمت احترام از جانب شیخ [محمدباقر] کرد من به طرفداری شیخ برخاسته با قدرتی که امام و برادرش داشت، گوشمالیِ عظیمی به آن ها دادم.» (ظلالسلطان،۱۳۶۲: ۱۹۶) اما در مورد چرایی و چند و چون این واقعه ذکری به میان نیاورده است.
چند روز بعد از آن خبر درگذشت شاهزاده حسین میرزا جلالالدوله برادر شاهزاده از مشهد به اصفهان رسید و صاحب دیوان از فرصت استفاده کرد تا خود زمام امور اصفهان را به دست بگیرد و از تهران درخواست کرد به دلیل آنکه شاهزاده از غم مرگ برادر غمگین و ناراحت و نیازمند تغییر آب و هواست، شاهزاده را به تهران احضار کنند. شاهزاده به دستور دولت به تهران بازگشت و در سال ۱۲۸۶ ﻫ . ق. صاحب دیوان مستقلاً حاکم اصفهان شد. (سعادت نوری،۱۳۴۷: ۲۶-۲۵) در تهران در مراسم عروسی خواهر اعیانی خود «کسراییل خانوم ملقب به افتخارالدوله بانو عظمی» و «ابوالفتح خان صارمالدوله» شرکت نمود. (ظلالسلطان،۱۳۶۲: ۱۹۸). در همین هنگام از سوی ناصرالدین شاه مفتخر به دریافت عنوان «ظلالسلطان» گردید و حکومت فارس بار دیگر به وی محول گردید و با وزارت محمدقلی خان آصفالدوله (پسر اللهیارخان آصفالدوله) رهسپار فارس گردید. (عضدالدوله،۲۵۳۵: ۲۴۳ و اعتمادالسلطنه،۱۳۶۷،ج۳: ۱۹۱۱ و سعادت نوری،۱۳۴۷: ۲۶-۲۵) هنگام گذر از اصفهان به سمت شیراز بار دیگر با شیخ محمدباقر نجفی ملاقات کرد و شاهزاده در این باره نوشت:
«من مجدداً فرمانفرمای فارس شدم از راه معمول بطرف اصفهان حرکت کرده. در اصفهان هم به ترتیب سفرهای سابق با تشریفات وارد شده جناب صاحب دیوان هم آنچه ممکن بود در تقدیم و مهمانی و تشریفات و غیره بعمل آورد روزیکه علما به ملاقات من آمده بودند جناب حجهالاسلام ی شیخ محمدباقر به من اظهار داشت و اظهار دلتنگی کرده که چرا ما را گذاشته و میروید و من این شعر را در جواب جناب شیخ خواندم چون یک نوع مقام محرّمیتی داشتیم گاهگاه از این نوع خوشآمدها میگفتیم به یکدیگر:
از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت یکچند نیز خدمت معشوق و مِی کُنیم
از این صحبت خندهای درگرفت و دعای سفر به گوش ما خواند و بطرف قمشه راندیم.» (ظلالسلطان،۱۳۶۲: ۲۰۰-۱۹۹)
شاهزاده بین سالهای ۱۲۸۶ تا ۱۲۸۸ ﻫ . ق. حاکم فارس بود ولی به علت بروز قحطی و شورشهایی که درگرفت، ناچاراً شاهزاده را از حکومت فارس عزل و به بهانهی شرکت در عروسی کامرانمیرزا به تهران فراخواندند، هرچند که بار دیگر به سال ۱۲۸۹ ﻫ . ق. به حکومت فارس منصوب شد اما اختیارات وی محدود گردید و امور در اختیار محمدناصر خان ظهیرالدوله پیشکار او بود. (سعادت نوری،۱۳۴۷: ۳۲-۳۱) و سرانجام شاهزاده از حکومت فارس عزل گردید و به جای او عموی پدرش حسامالسلطنه به حکومت فارس و شاهزاده در سال ۱۲۹۱ ﻫ . ق. به حکومت اصفهان رسید، اما اصلاً از این عزل و نصب راضی نیست، به گونهای که نوشت: «اصفهان کوچک خراب مال من، اگر جوهری دارم و نمک به حلال هستم و خدا بخواهد اصفهان را نوعی ترقی بدهم که رشک جنان بشود … همینکه وارد اصفهان شدم دیدم ظلم حکام و بینظمی قشون و غارت محمدابراهیم خان سهامالدوله و لاابالی گری اولیای دولت در حق اصفهان حقیقهً اصفهان یک تل خاکستری است. به هیچ وجه بوی خیر و آبادی در او نمیآید با خود گفتم اگر مردی و از آقا محمدخان ارثی داری اقدام به این کار سخت بکن، ببین چه پیش میآید.
کنون کار پیش آمدت سخت باش بهر کار پیرامن سخت باش
از آن نیتی که شخصاً دارم و کارم با خداست، اقدام به کار کردم.» (ظلالسلطان،۱۳۶۲: ۲۳۲) آمدن شاهزاده به اصفهان «تقابل دین و دولت» را در عهد ناصرالدینشاه نمایان ساخت، چرا که برای کاستن از قدرت روحانیت آنجا مجبور شد وارد عمل شود.
۳-۲- از حکومت اصفهان ۱۲۹۱ تا قرارداد رژی ۱۳۰۷ ﻫ . ق.
هنگامی که شاهزاده در سال ۱۲۹۱ ﻫ . ق. وارد اصفهان گردید، با اینکه اصفهان هنوز یادگارهایی از حکومت دینی صفویه در خود داشت و علما نهایت قدرت را در اصفهان داشتند ولی از آن پایتخت شکوهمند صفویه خبری نبود. (شهیدانی،۱۳۸۴: ۲۷۲) آنگونه که از برخی منابع دورهی قاجار بر میآید ویرانی اصفهان در حدی بوده است که تا قبل از ورود شاهزاده جمعیت شهر به کمتر از پنجاه هزار نفر رسیده بود. میرزا افضلالملک دراین مورد میگوید که: «تا پیش از [شاهزاده] ظلالسلطان، به جهت چند غلایی که متوالی رو[ی] داد، حالت شهر پستتر رفت و ده سال قبل، عدد نفوس شهر به پنجاه هزار نفر رسید و گویا هرگز از ابتدای تاریخ آن تا آنوقت به این قلّت جمعیت نشده بود، اما از سالی [۱۲۹۱ هـ. ق.] که نواباشرف والا، ظلالسلطان سلطان مسعودمیرزا حکمران اصفهان شدند، کمال سعی در آبادی این شهر فرموده و در سال قبل که شمار نفوس بلد را نمودند، به هفتاد و پنج هزار و کنون یقین است که قریب صد هزار میباشد.» (افضلالملک،۱۳۸۰: ۷۴- ۷۳) و حتی خود شاهزاده ادعا می کند به علت آنکه اصفهان بیش از حد، خراب و ویران بود، قیمت زمین و ملک کاهش یافت و به همین خاطر وی شروع به خریدن زمین و افزودن ثروت خود کرد و با این کار توانست هم املاک را مرغوب نماید و هم به آبادانی اصفهان بیفزاید. (ظلالسلطان،۱۳۶۲: ۲۵۱- ۲۵۰). اما صاحبان املاک مدعیاند که شاهزاده آنان را مجبور به فروش املاک خود نموده که مهمترین آن ها خانواده روحانی یحیی دولتآبادی بودند. (دولتآبادی،۱۳۷۱،ج۱: ۴۰)
شاهزاده در بدو ورود به سازماندهی امور اداری و نظامی پرداخت و آنگونه که خود نوشته توانست اوضاع را کمی بهبود ببخشد. (ظلالسلطان،۱۳۶۲: ۲۳۳) شاهزاده در جهت ادارهی دقیقتر مقر حکومتی، سازمان اطلاعاتی دقیق و قدرتمندی را بنیان نهاد و از اقشار دونپایه و پایین جامعه استفاده نمود. «زنهای فاحشه تماماً راپورتچی بودند. گداهای شهر، سادات فقیر، زنهای کلفت، رختشورهای شهرتماماً در این کار بودند. بعلاوه جماعتی را مخصوصاً گماشته به عمل تفتیش بودند» و «عبدالحسینخان میرپنجه رئیس این اداره بود». (دولتآبادی،۱۳۹۰: ۲۱-۲۰)
۳-۲-۱-مرگ سیدمحمد امام جمعه
در اصفهان بین حکومت و علما کشمکش های زیادی وجود داشت و شاهزاده به عنوان حاکم این شهر و یکی از مدافعان سرسخت دولت، مدت مدیدی این کشمکش را رهبری می کرد. (الگار،۱۳۶۹: ۲۳۵) مهمترین مشکل شاهزاده در اصفهان وجود سیدمحمد امام جمعه بود، که قدرت و نفوذ زیادی داشت. از روابط بین شاهزاده و امام جمعه سیدمحمد اطلاع چندانی در دست نیست، شاهزاده در اشاره ای کوتاه در خاطرات خود، او را متهم به ویرانی محله شمس آباد و بیدآباد توسط گروهی از فراشان و لوطیان نموده است: «در این ایام امام جمعه اصفهان میرزا سیدمحمد که نفوذی غریب و استیلای عجیب داشت با بیسوادی و حقیقتاً بدون تشکیک و شبهه جنگ نوابها و خرابی شمسآباد و بیدآباد که دو محله بزرگ اصفهان است و حرکات میرزا عبدالحسین و حرکت ناصرالدینشاه به اصفهان با قشون زیاد و آنهمه کشت و غزاها و حرکت محمدشاه غازی و باز آنهمه کشت و غزاها و تفضیل غلامحسین که در تاریخ روضهالصفای ناصری مفصلاً و مشروحاً نوشته در زیر سر این سید بزرگوار بود خدا میداند» (ظلالسلطان،۱۳۶۲: ۲۵۰) اما به هر روی، تقدیر بود یا اقبال شاهزاده، که سیدمحمد در شب سهشنبه دهم شعبان سال ۱۲۹۱ ﻫ . ق. درگذشت. (اعتمادالسلطنه،۱۳۶۸: ۷۶۵) شاهزاده در این باره می گوید: «امام جمعه هم خار بزرگی در پهلوی حُکام بود و سنگ بسیار بزرگی در جادهی کالسکهی پلتیک افتاده بود این هم به مُرد» (ظلالسلطان،۱۳۶۲: ۵۰) قدرت امام جمعه باعث نگرانی ناصرالدینشاه بود و هنگامی که خبر فوت سیدمحمد امام جمعه به او رسید، گفت: «ما امروز بر اصفهان و بلاد مجاورش دست شاهی یافتیم» (جابری انصاری،۱۳۲۱: ۲۸۱) اروپاییان نظر مساعدتری نسبت به شخصیت سیدمحمد اظهار داشته اند و از طرف نیکلای اول تزار روسیه به علت تلاش او برای حفظ صلح میان ارمنی های گریگوری و کاتولیک جلفا، به سید محمد امام جمعه مدال اعطا شد. (الگار،۱۳۶۹: ۲۳۵) پس از مرگ سیدمحمد بر سر تصاحب عنوان امام جمعگی اصفهان، میان میرمحمدحسین و پسر میرزاهاشم، جنگ و جدال شد و بالأخره با دادن پانزده هزار تومان رشوه نقد به شاه، میرمحمدحسین امام جمعه اصفهان شد. (ظلالسلطان،۱۳۶۲: ۲۵۰) و عصای مرصع و فرمان امامت را از شاه دریافت کرد. (سعادت نوری،۱۳۴۷،ج۱: ۴۸).
نمایندهی عمدهی دیگر قدرت روحانیون در اصفهان، شیخ محمدباقر نجفی مسجدشاهی بود که به اجرای حدود الهی و شرعیات مشغول بود. بر ما روشن نیست که وی عنوان شیخ الاسلامی داشتهیا نه، شاهزاده برای آنکه از قدرت بی حد او بکاهد، به تقویت رقبای دیگر شیخ محمدباقر پرداخت و اندکی بعد با شیوه های مبتکرانه ای کشمکش علیه شیخ را به خانواده اش کشانید که در بخش های بعدی مورد بحث قرار خواهد گرفت.
در سال ۱۲۹۲ ﻫ . ق. «نشان اقدس» به شاهزاده داده شده و میرزا رضای معین الملک به سمت پیشکاری وی انتخاب شد. (جابری انصاری،۱۳۲۱: ۲۸۱) اندکی بعد شاهزاده پیشکاری را به میرزا حبیب الله خان جابری انصاری داد. شاهزاده، قبلاً میرزا حبیب الله خان را به جرم ارتباط با عموی پدرش حسام السلطنه چند روزی زندانی کرد که با وساطت امام جمعه، او را از آزاد کرد. (جابری انصاری،۱۳۲۱: ۲۸۱)
۳-۲-۲-تقابل شیخ محمدباقر مسجدشاهی و میرمحمدحسین امام جمعه
در سال ۱۲۹۳ ﻫ . ق. دو جبههی روحانیت اصفهان یعنی میر محمدحسین امام جمعه و شیخ محمد باقر مسجد شاهی که همیشه بر سر قدرت بیشتر، با هم در حال رقابت بودند، بار دیگر دچار تنش شدند. داستان از این قرار بود که فردی از نزدیکان امام جمعه توسط تعدادی از شاگردان شیخ محمدباقر به اتهام شرابخواری دستگیر شد و شیخ محمدباقر برای اجرای حدود الهی وی را به نزد آخوند ملامحمد نقنهای فرستاد. سید میرمحمدحسین امام جمعه از دخالت شیخ محمدباقر و ملامحمد نقنه ای بسیار عصبانی و ناراحت شد و این قضیه را توهین به خود و فراتر از اختیارات شیخ محمدباقر دانست، دستور داد تا آخوند ملامحمد نقنهای را افسار و دهنه زدند و در اصطبل میرمحمدحسین امام جمعه بستند. (جابری انصاری،۱۳۲۱: ۲۸۲ و سعادت نوری،۱۳۴۷: ۴۶) ادامهی این ماجرا و واکنش شیخ محمدباقر نسبت به این عمل امام جمعه روشن نیست اما همین قدر مشخص است که شاهزاده در این جریان بیشتر به نفاق میان طرفین دامن میزد. (سعادت نوری،۱۳۴۷: ۴۶) و این همان کاری است که تقریباً شاهزاده همیشه برای ایجاد توازن قوا میان علما و همچنین قدرت یابی بیش از حد روحانیت اصفهان انجام می داد.
۳-۲-۳-مقابله با فرقه بابیه در سال ۱۲۹۵ ﻫ . ق.
فعالیتهای پیروان باب در این دوران در اصفهان گسترش زیادی یافت. دلایل زیادی جهت انتخاب اصفهان به عنوان یکی از پایگاه های بابیان وجود داشت و نفوذ در اصفهان می توانست موفقیت فرقه ضاله بابیه را تضمین نماید:
۱-اوضاع اجتماعی اصفهان از آغاز حکومت قاجارها تا اوایل حکومت ناصرالدینشاه و رسیدن شاهزاده به حکومت اصفهان، از این شهر یک چهره بحرانی را به نمایش می گذاشت. تعدی و تجاوز ایلات و اقوام اطراف به شهر، عربده کشی و قداره بندی برخی از اراذل در محلات، ناکار آمدی حکام و کارگزاران، قحطی های پی در پی و … فرصت مناسبی را برای مروجین فرقه ضاله بابیه و ترویج اندیشه های باب در این شهر فراهم کرد. (جعفری،۱۳۹۰: ۱۴۷-۱۴۶)
۲-وجود کارگزاران و شخصیت هایی که استفاده از بابیت را فرصت مناسبی برای نیل به اهداف خود می دیدند. (جعفری،۱۳۹۰: ۱۴۷-۱۴۶)
۳-وجود کنسولگری روسیه و انگلستان و فعالیت های جدی آن ها در اصفهان در حمایت از فرقهی بابیه در این شهر. این دو کنسولگری متوجه شدند تا اصفهان از «وضعیت آخوندی» در نیاید، نمی توان در آن نفوذ کرد و از طرف دیگر به دنبال آن بودند تا ظهور حضرت مهدی (عج) را انجام یافته تلقی کنند، گویا مأموریت حسینعلی نوری (بها) رهبر فرقه بهاییه هم همین بود؛ به همین خاطر سعی کردند از بابیه و بعداً بهاییه در اصفهان حمایت کنند. (آیت مهدوی،۱۳۹۰: ۸۰)
۴-باب به دلیل مشکلاتی که در شیراز داشت و به ویژه آنکه در مسجد وکیل مجبور شده بود که ادعاهای خود را انکار نماید، این شهر را ترک کرد و به اصفهان آمد. در اصفهان مورد حمایت منوچهرخان معتمد الدوله[۴] حاکم شهر قرار گرفت و در یک جلسه پرسش و پاسخ با حضور علمای اصفهان، شرکت کرد. هرچند نتوانست از این جلسه استفاده تبلیغی نماید اما همچنان مورد حمایت حاکم بود و منوچهر خان تا لحظهی مرگ از او حمایت کرد و همین باعث شد تا اصفهان به عنوان دومین مرکز فعالیت های باب شناخته شود. (جعفری،۱۳۹۰: ۱۴۷-۱۴۶)
علاوه بر دلایل گفته شده که بطور خاص موجب رشد فعالیت بابیان در اصفهان شد، اصفهان تابعی از شرایطی بود که در کل کشور حاکم بود. در واقع رشد فعالیت های بابیان و سپس بهاییان در دوره ناصرالدینشاه و مظفرالدینشاه در سراسر کشور موجب گرایش عده ای از اهالی اصفهان به این فرقه شد. (جعفری،۱۳۹۰: ۱۴۷)
گزارش دقیقی از پایگاه اجتماعی و جنسیت گروندگان به باب و اعتقادات او در اصفهان موجود نیست. در مورد گروندگان باب گفته شده شامل دهقانان، روحانیون رده پایین، پیشه وران و بازرگانان بود و خوشبینانه ترین آمار گروندگان به باب را جان فوران ارائه کرده و حدود ده درصد کل جمعیت ایران را در این زمان نوشته است. (نگاه کنید به: فوران،۱۳۷۸: ۲۴۵-۲۲۴)
حضور باب در اصفهان و حمایت جدی معتمد الدوله و تبلیغات دستگاه حاکمه از او، موجب رشد نسبی بابیه در اصفهان گردید. از این رو، بخشی از دغدغه های فکری و تلاش های عملی علما و مراجع اصفهان از این زمان به بعد، مقابله با فرقه بابیه بود. فعالیت چشمگیر و علنی پیروان باب و بهایی در اصفهان و شهرت برخی از رجال سرشناس اصفهان به این فرقه موجب حساسیت علمای بزرگ شهر به آن ها و مقابله با اعتقادات و عملکرد آن ها شد. (جعفری،۱۳۹۰: ۱۴۸) جبهه های قدرتمند روحانیون که در آن زمان اکثراً با هم در نزاع و کشمکش بودند برای حفظ قدرت و وجهه روحانیت در کنار هم قرار گرفتند و شاهزاده هم برای جلوگیری از اغتشاش و برهم خوردن نظم عمومی با آن ها همکاری کرد. در قضایای مبارزه با بابیت، خاندان مسجدشاهی پیشرو بودند به گونه ای که شیخ محمدباقر و فرزندانش در مقاطع مختلف با این فرقه ضاله درگیر بودند و حتی برای رفع فتنه بابیان به دیگر مراجع متوسل شده و از آن ها درخواست قتل و ارتداد آن ها را کرده اند. مهمترین این درخواست ها تلگراف آقانجفی به میرزای شیرازی و تقاضای حکمی از او علیه بابیه اشاره کرد. (نگاه کنید به: نجفی،۱۳۷۱: ۱۶۸-۱۶۷) و از طرف دیگر این رشد بابیه باعث بروز نگرانی شاه و دولت شد و به همین دلیل تلگراف های زیادی بین اصفهان و تهران رد و بدل شد.
در آغاز تلگرافی در صفر ۱۲۹۵ ﻫ . ق. از مستوفیالممالک خطاب به شاهزاده ارسال شد: «در اصفهان اشخاصی پیدا شدهاند که به فساد عقیده و تهمت بابیگری منسوب هستند». طبق حکم شاه می بایست تمام اموال متهمین به بابی را مصادره و آن ها را به زندان انداخت، «البته سرکار والا در اجرای این حکم قسمی مراقبت میفرمایند که این مسئله سبب پیشرفت کار مردم فتنهجو نشود و مردم بیتقصیر به زحمت نیفتند.» (احمدی طاهری،۱۳۷۰: ۸۳)
شاهزاده در پاسخ به مستوفی الممالک در ارتباط با فرقه بابیه آن ها را مردمانی نادان و بی عقل معرفی کرد «زیرا که بدون سبب اعتقاد بهیک مردهی نجس [سید علیمحمد باب] یا یک زندهی نجس [میرزا حسینعلی بهاءالله] پیدا کرده و بیجهت مرید میرزا علیمحمد … مرید شدن خیلی اسباب حیرت است.» و از دستگیری دو نفر سمیرمی خبر داد که چند جلد کتاب از باب را در اختیار داشتند «چند جلد کتابهای مزخرف و مخصوصاً کاغذی از رئیس پدرسوختهی ایشان که همراه آن دو نفر بود به دست افتاد که همان مزخرفات را به تهران میفرستم، به نظر انور خواهد رسید.» نفر اول اعتراف کرد و اعدام شد و نفر دوم علیرغم شکنجه و بریدن گوش، اعتراف نکرد و محکوم به حبس ابد گردید، شاهزاده شدیداً تأکید می کند که با دقت تمام مراقب اوضاع و احوال بابیان است. «بخصوص که این اشخاص علاوه بر اینکه دشمن دین هستند به طایفهی ما دشمنی دارند. در همهجا جاسوسهای صدیق دارم که اطلاع میدهند. چنانچه این دو نفر را اطلاع دادند و گرفته به سزای خود رسانیدم. بعد هم اگر پیدا شد البته گرفته خدمت جنابعالی اطلاع میدهم. بیگناه را هم البته کسی متعرض نخواهد شد. عبث عبث البته کسی را به این تهمت که پای جان در میان است متهم نخواهند کرد. مواظبت خواهم نمود. ظلالسلطان ۲۵ صفر» (احمدی طاهری،۱۳۷۰: ۸۴)
ناصرالدینشاه هم که نگران اوضاع است، تلگرافی خطاب به شاهزاده فرستاد و از بابت دستگیری در اصفهان احساس رضایت کرد و سپس دستور داد که با آن ها با کمال بی رحمی رفتار کنند. «باید در کمال سختی مقید و محبوس کنید و عقیدهی خود و علم مجتهدین و علما را در حق آن ها به عرض برسانید. ۲۰ ربیعالاول» (احمدی طاهری،۱۳۷۰: ۸۴)
شاهزاده هم در پاسخ شاه نوشت که این دو نفری که دستگیر شدند از رؤسا و رهبران فرقه بابیه اصفهان بودند و «از نوشتجات که از ایشان بیرون آمد چیزهائی که استنباط شد که غیر از بخت همایونی هیچ دال بر گرفتاری ایشان نبود … علیالحساب در انبار دولتی که جای محکم بسیار خوبی است محبوسند و سی نفر سرباز مستحفظ ایشان است. بعد از رسیدن عرایض غلام به خاکپای مبارک و اظهار عقاید خود که مقرر گردیده است، به هر چه رأی جهان آرای ملوکانه اقتضا فرماید امر و حکم فرمایند. غلام بیمقدار مسعود قاجار ۲۱ ربیعالاول» (احمدی طاهری،۱۳۷۰: ۸۴)