عزیمت امیر على بن شرف الدوله به فارس:
صمصام الدّوله توسط شرف الدّوله و به وسیله محمّد شیرازى در قلعهاى که در آنجا محبوس بود میل کشده شد، امّا قبل از آنکه محمّد فراش به آن قلعه برسد شرف الدّوله فوت کرد، و محمّد فراش پس از آگاهی از فوت او به قلعه رفت و با ابو القاسم العلا که ناظر و حافظ آن قلعه بود مشورت نمود.
ابو القاسم اصرار داشت که پیش از آنکه فوت شرف الدّوله شهرت پیدا کند صمصام الدّوله را میل باید کشید، تا سلطنت بر فرزندان شرف الدّوله قرار گیرد. بنابراین محمّد فراش بعد از فوت شرف الدّوله، صمصام الدّوله را میل کشید[۴۹۴]و در سال ۳۷۹ ه. ق[۴۹۵] شرف الدوله ابو الفوارس شیردل بن عضد الدوله به مرض استسقا بدرود زندگانى نمود، در حالی که از عمرش ۲۸ سال گذشته بود و دو سال و هشت ماه امارت کرده بود. بهاء الدّوله[۴۹۶] به عنوان قائم مقام به جای او بر تخت نشست، و خلیفه الطایع باللّه عباسى او را خلعت پادشاهانه پوشاند. بهاء الدّوله ابو منصور بن صالحان را که وزیر پدرش بود به وزارت مقرّر گردانید. در زمانی که بیمارى شرف الدوله شدت پیدا کرد، فرزند خود امیر ابا على را به اتفاق مادر و کنیزانش روانه فارس کرد. پس از رسیدن امیر ابا علی به بصره، خبر درگذشت شرف الدوله به آنها رسید، پس آنچه به همراه داشت به ارّجان فرستاد و خودش با عجله راهی ارّجان گردید. ابو القاسم العلاء بن حسن که در شیراز متولى امور بود، به آنها نوشت که در صورت رفتن آنها به آنجا آن شهر را تسلیم خواهد نمود. صمصام الدوله از قلعه ای که خود و برادرش ابو طاهر در آنجا زندانى بودند آزاد شد، و درصدد آن شدند که ابو على بن شرف الدّوله را گرفته و به صمصام الدّوله تحویل دهند، و از آنجا با همراهی فولاد به سیراف رفتند.[۴۹۷]
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
امّا ابو على قبل از آنکه دیالمه او را دستگیر کنند خود را از میان آنها بیرون انداخت و به اتراک ملحق شد و ترکان جانب ابوعلی را گرفتند. پس از جمع شدن دیلمیان به دور صمصام الدوله، امیر ابو على رو به شیراز رفت و میان ترکان و دیلمیان فتنه برپا شد. امیر ابو على از خانه خود بیرون آمد و پس از رفتن به اردوگاه ترکان در آنجا فرود آمد. دیلمیان اجتماع کردند و قصد دستگیرى و تسلیم او به صمصام الدوله را داشتند، که دیدند امیر ابو على به قرار گاه ترکان رفته است، نقاب برداشته، و دیلمیان با ترکان به ستیز برخاستند و بین آنها جنگ شد.
سپس ابو على و ترکان به فسا رفتند و بر آنجا مستولى شدند، اموال را جمع آوری و دیلمیان ساکن در آنجا را کشتند. ابو على به ارّجان رفت و ترکان به شیراز بازگشتند و با صمصام الدوله و دیلمیان که با او بودند جنگیدند. آنها شهر را غارت کرده و به ارّجان نزد ابو على بازگشتند، و مدّت مدیدى با وى اقامت کردند. در آن اثناء رسولى از جانب بهاء الدوله به ابو على رسید که از او دلجوئى کرده، ضمنا به پنهانى به ترکان هم نامه نوشته شد و آنها را بسوى خود جلب و از آنان استمالت و تطمیع شان کرده بود. آنها ابى على را به رفتن نزد بهاء الدوله ترغیب نموده آن را کارى خوب وانمود کردند. ابو على به سوى بهاء الدوله رفت و در نیمه جمادى الاخره سال ۳۸۰ ه. ق در واسط همدیگر را ملاقات کردند. بهاء الدوله ابو على را فرود آورد و او را گرامى داشت و پس از چند روز دستگیرش کرد و پس از مدتى کوتاه او را کشت، بعد از آن بهاء الدوله آماده عزیمت به اهواز گردید که از آنجا به فارس برود.[۴۹۸] اما پس از کشته شدن ابو علی در بغداد میان ترک و دیلم اختلاف ایجاد شد و یکدیگر را کشتند. بنابراین بهاء الدوله برای ایجاد صلح در میان آنها رسولانی را فرستاد ولی آنها نپذیرفتند و رسولش را کشتند. عاقبت ترکان پیروز شدند و بر شوکتشان افزوده شد. از آن روزگار به بعد دیلم روی به پستی نهاد و بهاء الدوله نیز برخی از سران دیلم را گرفت و فتنه پایان یافت.[۴۹۹]
کشته شدن صمصام الدوله:
عاقبت صمصام الدوله توسط ابونصر بن بختیار کشته شد. در عین حال، قدرت صمصام الدوله در نتیجه تسخیر مجدد کرمان و سرکوبى قیام پسران ابو منصور بختیار عز الدوله (پسر معز الدوله) در شیراز، تا آن اندازه مستقر شد، که لااقل توانست براى مدتى نیز خوزستان را در تحت قدرت خود درآورد. (۹۹۳ میلادى برابر ۳۸۳ هجرى) در سالهاى بعد دوباره خوزستان به دست بهاء الدوله افتاد، درحالىکه صمصام الدوله در حوالى شوشتر گرفتار کمینگاه ترکها شد و ناگزیر به مراجعت گردید، ولى او پس از مراجعت به فارس انتقام خود را ازلشکریان ترک آنجا گرفت، (۹۹۵ میلادى مطابق ۳۸۶ هجرى) به طورى که قسمتى از آنها به کرمان و سند گریختند و به زودى در آنجا از میان رفتند. بر این منوال نیز مبارزاتى که در همان سال بر ضد لشکریان بهاء الدوله در اهواز به عمل مىآمد و بر اثر آن پیشروى به سوى بصره، (۹۹۶ میلادى برابر ۳۸۶ هجرى)، همه در واقع صفآراییها و جنگهایى بود که بین ترکان و دیلمیان به وقوع مىپیوست.[۵۰۰] کیفیت قتل صمصام الدوله چنان است که در سال ۳۸۸ ه. ق صمصام الدوله در عراق عرب به عرض لشکر دستور داد و نام هر کس را که نسبش به دیلم نمی رسید و نیز شیعی نبود، را از دفتر حذف می نمود. چون آن سپاهیان از حصول مرسوم و علوفه نا امید شدند، مستحفظان که از صمصام الدوله وحشت داشتند اولاد بختیار رافریب دادند و ایشان را از بند بیرون آوردند؛[۵۰۱] و جمعى کثیر از رنود و اوباش به آنها پیوستند؛ و جمعى از اکراد را گرد خود جمع نمودند. خبر این ماجرا به دیلمیانى که اخراج شده بودند رسید، و آنها نیز به آنان پیوستند و قصد ارّجان کردند. در آنجا سپاهیان گرد آنها اجتماع نمودند؛ و صمصام الدوله متحیر ماند چه کند؛ و کسى را نداشت تا تدبیر کارهاى او را بکند.[۵۰۲] در آن موقع ابوجعفر استاد هرمز در فسا مقیم بود، بعضى کسان که نزد او بودند به او گفتند آنچه مال دارد بین رجال پخش کند و بسوى صمصام الدوله برود، و او را بگیرد و به اهواز به سپاه خودش برساند، اگر او این کا را انجام ندهد او را بترساند. بر اثر خساست ابو جعفر سپاه او شورش کرد و پس از غارت خانه ی او توسط سپاهیان او مجبور شد خود را مخفی کند، اما سپاهیان او را گرفتند و نزد فرزندان بختیار بردند. پسران بختیار او را زندانى کردند، ولى حیلهاى به کار برد و نجات پیدا کرد.
زمانی که صمصام الدوله از کیفیت حادثه خبر یافت قصد داشت که در یکى از قلاع فارس متحصن گردد تا سپاه او از بغداد بر گردد، امّا کوتوال آن قلعه او را به قلعه راه نداد و صمصام الدوله با سیصد نفر از لشکر در دودمان، در دو فرسخى شیراز فرود آمد. بنابراین عده ای از یاران صمصام الدوله به او پیشنهاد دادند که صمصام الدوله را با مادرش نزد ابى على بن استاد هرمز ببرند، و بعضى دیگر خواهان رفتن نزد کردها شدند وگفتند، قصد کردها نمائیم و آنها را بگیریم، و نیروی خود را تقویت نماییم. امّا پس از بیرون رفتن صمصام الدوله یارانش قصد دستگیری و غارت او را داشتند، بنابراین فرار کرد و به منطقه دودمان در نزدیکی شیراز رفت.
ابو نصر بن بختیار پس از آگاهی از این ماجرا رو به شیراز حرکت کرد. رئیس ناحیه دودمان که نامش طاهر بود، بر صمصام الدوله دست یافت و او را گرفت و نزد ابو نصر بن بختیار برد، و ابونصر بن بختیار صمصام الدوله را از وى گرفت و در ذى حجه به قتل رساند.[۵۰۳] همینکه سرش را بریده نزد ابو نصر بردند گفت: « این سنتى است که پدرت برقرار کرد»، و با این حرف به کشته شدن بختیار به دست عضد الدوله اشاره نمود. در این زمان صمصام الدوله سی و پنج سال سن داشت و مدت امارت او در فارس نه سال و هشت ماه بود. ابونصر او را در سال ۳۸۸ ق/۹۹۸ م کشت و بر مدفنش در خانه خود دکه اى بنا کرد. بدین وسیله حکومت بهاء الدوله در عراق کاملا تثبیت و تأمین شد، امّا همین که بهاء الدوله فارس را تصرف کرد، جنازه او را از آنجا بیرون آورد و پس از تجدید کفن، در آرامگاه خاندان بویه به خاک سپرد.[۵۰۴]
فرمانروایی بهاءالدوله:
بهاء الدوله ابو نصر خسرو فیروز (م ۴۰۳ ه. ق) پادشاه سلسله آل بویه پسر عضد الدوله دیلمى بود. وى بعد از برادر خویش شرف الدوله دیلمى در سال ۳۷۹ ه. ق به سلطنت نشست، و پس از وفات صمصام الدوله دیلمى بر اهواز نیز دست یافت. عاقبت فارس را نیز از فرزندان عز الدوله دیلمى بازستاند. چهل و دو سال و نه ماه داشت که مالک عراق شد و بیست و چهار سال سلطنت کرد و بعد از او پسرش سلطان الدوله به سلطنت رسید، و خلیفه- القادر باللّه به او لقب شهنشاه قوام الدین داد. او با سلطان محمود غزنوى صلح کرد و از او دختر خواست. سرانجام در سال۴۰۳ه. ق در ارّجان فارس به مرض صرع وفات یافت، و جنازهاش را بنا به وصیت خودش به نجف اشرف بردند.[۵۰۵]
نبرد های بهاء الدوله:
شرف الدوله در بستر بیماری به خواهش امرای دولت بهاء الدوله را به نیابت خود برگزید، تا در ایام نقاهتش کار ملک را به سامان رساند. در همان روز که شرف الدوله وفات یافت بهاء الدوله در بغداد برسریر سلطنت تکیه داد؛ و از سوی خلیفه الطایع بالله خلعت و فرمان سلطنت یافت؛ و به توسعه قلمرو خود دست زد؛ در سال۳۸۰ ه. ق/۹۹۳ م به قصد تسخیر فارس به بصره رفت و ارّجان را تصرف نمود؛ و مال و خواسته بسیار به چنگ آورد، امّا از لشکر صمصام الدوله شکست خورد و به طرف اهواز عقب نشینی کرد. سال بعد به طمع زر و سیم الطائع را توقیف کرد و پس از مصادره اموالش، القادر بالله را به خلافت نشاند.[۵۰۶] میان بهاء الدوله و ابو على بن استاد هرمز غبار معرکه هیجا در هیجان بود که خبر قتل صمصام الدوله شایع شد. آنگاه ابو على حسام انتقام در نیام کرده به اتفاق سایر امراء فارس از بهاء الدوله امان طلبید و بهاء الدوله نیز قبول نمود. ابو على با اتباع در سلک هواخواهانش منتظم گشت و مملکت اهواز به حوزه تصرف بهاء الدوله آمد و ابو على را به جانب فارس فرستاد، تا شر اولاد عز الدوله را دفع نماید. ابو على بر آن جماعت پیروز شد و ابو نصر بن بختیار طریق فرار اختیار نمود؛ و بهاء الدوله به شیراز آمد؛ و بعضى از اولاد و اتباع بختیار را که در آن ولایت مانده بودند به قصاص برادر به قتل رسانید. بعد از این وقایع بهاء الدوله به کام دل روزگار می گذرانید، تا در سال ۴۰۳ ه. ق در ارّجان به مرض صرع درگذشت، و به موجبى که وصیت کرده بود امراء دیلم جسدش را به نجف برده دفن کردند. مدت حیات بهاء الدوله چهل و نه سال و دو ماه بود و مدت سلطنتش بیست و چهار سال، و فخر الملک ابو غالب محمد بن على وزارتش را در دست داشت.[۵۰۷]
تصرف فارس و خوزستان:
دیلمیانى که با ابى على بن استاد هرمز در اهواز بودند به اطاعت بهاء الدوله درآمدند، زیرا پسران بختیار پس از کشتن صمصام الدوله و تصرف فارس به ابى على بن استاد هرمز نامه نوشتند و او را از آن رویداد آگاه کردند. آنها یاد آور شدند که وى تکیه گاه آنهاست و دستور دادند که از دیلمیانی که با او هستند برای آنها بیعت بگیرد و آماده جنگ با بهاء الدوله باشد. ابو على بنا به سابقه که از جانب برادرانشان در اسارت آنها داشت از آنان بیمناک شد. او دیلمیان را گرد آورد و آنها را از آن واقعه آگاه نمود، و پس از مشورت با آنها رأی آنها بر این بود، که به طاعت فرزندان بختیار درآمده و با بهاء الدوله جنگ کنند، امّا ابو على با رأى آنها موافقت نکرد و صلاح را در این دید که با بهاء الدوله مکاتبه و او را جلب کند و نسبت به سلوک او با دیلمیان او را سوگند دهد. دیلمیان نسبت به ترکهای سپاه بهاء الدوله بیمناک بودند، بنابراین بهاء الدوله به ابو على نامه نوشت و استمالت کرد و به او و به دیلمیان امان و وعده احسان داد.[۵۰۸] رسولان بین آنها رفت و آمد کردند؛ بهاء الدوله علت خونخواهى خود را قتل برادرش اعلام نمود؛ و از آنها تقاضای اطاعت نمود و گروهى از اعیان خود را نزد بهاء الدوله فرستاد تا او را سوگند داده و از وی اطمینان حاصل نمایند؛ و به یاران خود که در سوس مقیم بودند نامه نوشته و آنها را از این وضع آگاه نمایند. بنابراین بهاء الدوله به امید پیوستن دیلمیان مقیم در باب السوس به آنجا رفت، اما آنها با سلاح بیرون آمدند و نبرد سختی میان آنها در گرفت.
بهاء الدوله را نفس در سینه تنگى کرد و به او گفته شد، عادت دیلمیان بر این است که به هنگام جنگ و ستیزشان شدّت می یابند، تا دشمن گمان نکند که آنها ترسیدند. سپس دست از جنگ برداشتند و شخصی را نزد بهاء الدوله فرستادند تا از او سوگند گیرد، سپس هر دو سپاه به هم پیوستند و به طرف اهواز حرکت نمودند.[۵۰۹] ابو على بن اسماعیل امور خویش مرتب کرد و اقطاعات بین ترکان و دیلمیان پخش کرد سپس بر رامهرمز و ارّجان و برخی از بلاد خوزستان مستولى شد.[۵۱۰]
ابو على بن اسماعیل به سمت شیراز حرکت کرد و در بیرون از شهر فرود آمد. فرزندان بختیار برای مقابله او با یاران خود از شهر بیرون آمدند و با ابو على و سپاهیانش جنگیدند، اما همین که جنگ شدت پیدا کرد برخى از یاران پسران بختیار از آنها رویگردان شدند و به لشکر ابوعلی ملحق شدند،[۵۱۱] و برخی به شهر وارد شدند و به نام بهاء الدوله شعار دادند. در آن هنگام نقیب ابو احمد موسوى در شیراز بود، او از جانب بهاء الدوله به رسالت نزد صمصام- الدوله فرستاده شده بود. همین که صمصام الدوله کشته شد در شیراز ماند، و چون نداى مردم را شنید که براى بهاء الدوله شعار می دادند، گمان کرد که فتح شهر به پایان رسیده است، در آن روز جمعه به مسجد رفت و در آنجا خطبه به نام بهاء الدوله خواند.
از آن سوى پسران بختیار به شهر بازگشتند و یارانشان گرد آنان جمع شدند، بنابراین نقیب ترسیده و پنهان شد، و او را در سلهاى[۵۱۲] براى ابى على بن اسماعیل حمل کردند و بردند. پس از آن یاران پسران بختیار نزد ابو على رفته و اطاعت از وى را گردن نهادند، و او بر شیراز استیلاء یافت، و پسران بختیار گریختند. ابو نصر به بلاد دیلم رفت، و دومى که ابو القاسم باشد به بدر بن حسنویه پیوست و از آنجا به بطیحه رفت.[۵۱۳]
زمانی که ابو على شیراز را متصرف شد، بهاء الدوله را از این پیروزی آگاه کرد. بنابراین بهاء الدوله به قصد شیراز از ارّجان بیرون آمد و از شهر نوبندگان گذشت و با پیروزی وارد شهر شیراز شد. او همین که مستقر گردید، امر به غارت روستاى دودمان و آتش زدن آن نمود و هر کس از اهالى آنجا بود کشت و مستأصل کرد، و جنازه برادرش صمصام الدوله را از خاک بیرون آورد و تجدیدکفن نمود و در قبرستان آل بویه، بیرون دروازه استخر شیراز، در جوار قبر مطهر امام زاده شاه امیر على ابن حمزه ابن امام موسى کاظم، سلام اللّه علیه مدفون نمود. سپس سپاهى به سرکردگى ابى الفتح استاد هرمز به کرمان روانه داشت و آنجا را تصرف نمود، و او به عنوان نماینده بهاء الدوله در کرمان اقامت گزید.[۵۱۴]
مرگ بهاءالدوله و پادشاهی سلطان الدوله:
بهاء الدوله ابو نصر بن عضد الدوله بن بویه که در آن هنگام پادشاه عراق بود، مثل پدرش به علت بیماری صرع در ارّجان درگذشت و جنازهاش را به مشهد امیر المؤمنین على علیه السلام بردند، و نزد پدرش عضد الدوله به خاک سپردند. عمر او بهنگام فوت چهل و دو سال و نه ماه و نیم و مدت پادشاهى او بیست و چهار سال بود. پس از فوت او فرزندش سلطان الدوله ابو شجاع که در این زمان در ارّجان به سر می برد، از ارّجان به شیراز رفت و زمام امور سلطنت را به دست گرفت، و برادر خود جلال الدوله ابا طاهر بن بهاء الدوله را در بصره-کوفه و موصل اندکى قبل از آن به اطاعت فاطمیان مصر درآمده بود- و برادرش ابو الفوارس را به عنوان حاکم کرمان به حکومت نشاند.[۵۱۵]
فرمانروایی بویه ابو منصور بن رکن الدوله (مؤید االدوله):
در سال ۳۴۴ه. ق معز الدوله مقام ریاست و امیر الامرائى را به سبب بیمارى به فرزندش ابو منصور بختیار واگذار کرد. معز الدوله که خود در بیماریهایش بىتاب و پر ناله بود ناگزیر وصیتنامه نوشت و مقام امیر الامرائى را چنانکه گفتم به پسرش واگذاشت.
همچنین در این سال بود که ابن ماکان - محمد بن ماکان است، نه موسى بن ماکان - به اصفهان یورش برد. او از خراسان از راه بیابان یورش آورده بود. بویه ابو منصور بن رکن الدوله و خانواده و یاران ایشان ناگزیر شدند که با بدترین وضع به خان النجان و از آنجا به رباط بروند و ابن ماکان بر اصفهان چیره شد. در این هنگام ابن عمید که در ارّجان بود همراه با گروهى عرب و اندکى دیلمى که با خود داشت حرکت کرد. او هنگامى به ابن ماکان رسید که بویه ابن رکن الدوله را دنبال کرده، بار و بنه او را غارت کرده، و گنجینههاى او را ربوده بود. تنها بویه و خانواده او از رسوائى اسارت جان به در بردند. ابن عمید در «خان النجان» به ابن ماکان رسیده یارانش را کشتار و اسیر کرد، خود او را زخمى و دستگیر کرده و به دژ آن «خان» برد. سپس به اصفهان رفت و یاران ابن ماکان را منهزم نمود و امیر ابو منصور بویه[۵۱۶] پسر رکن الدوله با خانوادهاش با اطمینان کامل بازگشتند و آن شکست بزرگ جبران شد.[۵۱۷]
فرمانروایی بختیار:
در سال۳۵۸ ه. ق شیرزاد بن سرخاب دبیر دیوان فارسى از بغداد تبعید شد. شیرزاد بر بختیار چیره بود و خودکامگى نشان مىداد. بختیار سوگند یاد کرده بود که بدون اجازه و راى او فرمان و دستورى ندهد. او سربازى نیز انجام داده بود و علاوه بر دعوى دلیرى، دلبستگى خاصی به مال اندوزى و پناهندگى دادن و سود بسیار گرفتن از راه نادرست داشت. او بختیار را از پرداخت بخششها که به دیلمیان و ترکان مىداد بازداشت، و او را به خودکامگى و ایستادگى کشاند. در نیرنگ بر ضد سبکتکین پردهدار به طمع دست اندازى بر اموالش شرکت جست. او مىخواست لقب سپهسالار و سردارى سپاه را بگیرد. چون گزارش به سبکتکین رسید، از دیدار بختیار و رفتن به خانه او جز پس از مدتى آن هم با احتیاط و هوشیارى خوددارى نمود. کار شیرزاد بر سپاه سنگین مىآمد، زیرا بختیار ایشان را عادت داده بود که به هیچ خواست کوچک یا بزرگ ایشان پاسخ منفى ندهد، و شیرزاد او را از این رفتار منصرف نمود. دبیران نیز از شر شیرزاد ترسیدند و دشمن او شدند، زیرا دست آنان را از پناه دادن کوتاه کرده بود، و نیز وزیر ابو الفضل شیرازى نیز براى رام داشتن ترکان از او پرهیز می کرد، و میان آنها شکرآب شد. ترکان براى کشتن شیرزاد همدستان شده، و براى گرفتن اجازت به خانه سبکتکین رفتند.
چون گزارش به بختیار رسید به او پیشنهاد کرد که به خانه سبکتکین برود و او را خوشبین کند، و خود را به دامان او افکند و از او بخواهد که شر ترکان از او دور کند. بختیار وزیر ابو الفضل را نیز همراه شیرزاد براى کمک فرستاد، زیرا که ناهماهنگى این دو هنوز آشکار نشده بود. آنها به خانه سبکتکین رفتند، و ترکان را در حال رایزنى براى کشتن شیرزاد دیدند. سبکتکین اجازه کشتن شیرزاد را نداد، بلکه دستور ترساندن او را داده بود، تا فرار کند و نتواند در پایتخت بماند. چون ابو الفضل وزیر و شیرزاد دبیر به سبکتکین رسیدند خواهش و فروتنى نمودند، و او صادقانه به آنها گفت اگر ترکان از من نمىترسیدند، شیرزاد را کشته بودند و نمىگذاشتند که به اینجا بیاید، و دستور داد که هم اکنون باید به هر جا که مىخواهد برود. شیرزاد در تنهایى بختیار را دید و او را از وزیر ابو الفضل شیرازى ترساند؛ و با هم پیمان بستند که او را بر کنار و دستگیر کند؛ دارائى او و وابستگانش را بگیرد؛ نیز موافقت کرد که پس از بیرون رفتن شیرزاد خانه و خانواده و فرزندان و آبادیهاى او را نگهدارى کند؛ و آنها را به نام فرزند خود سالار بن بختیار نماید؛ تا طمع دیلمیان و سپاهیان از آن بریده شود و ترکان و دیگر لشکریان به وى خوشبین گردند. سپس او به جاى خویش باز گردد و به خدمت ادامه دهد. بدین شکل شیرزاد به اهواز و از آنجا به ارّجان نزد ابن عمید رفت، و او که تازه به سوک پردهدار خود روین خویشاوند شیرزاد نشسته و از مرگ او را بسیار آزرده بود، در روى شیرزاد شمایل روین را دید، و او را بسیار گرامى داشت. کالا و پوشاک بسیار براى او فرستاد و سفارشنامه مؤکد براى او به رکن الدوله نوشت، و نوید داد تا براى او میانجى شود. سپس پیشنهاد کرد که به نزد رکن الدوله رود و نامه او را ببرد و در آنجا بماند تا ابن عمید بیاید، ولى همینکه شیرزاد به رى رفت در آنجا درگذشت.[۵۱۸]