آنچه به عنوان استراتژی آمریکا در برخورد با ایران تدوین شده است، جلوههایی از محدودسازی فراگیر و جدالگرایی گسترده را به نمایش میگذارد. موضوع حقوقبشر در بسیاری موارد به عنوان یکی از شاخصهای اصلی تعارض آمریکا و ایران در دورانهای مختلف بوده است. آمریکاییها تلاش دارند تا موضوع حقوق بشر را به عنوان جلوهای از تعارضگرایی استراتژیک دانسته و از این طریق اقدامات ضدایرانی خود را بر مبنای فعالسازی نهادهای سیاسی آن کشور به مرحلهی اجرا رسانند. روند شکل گرفته طی سالهای گذشته بیانگر آن است که موضوعات حقوق بشر به تنهایی نمیتواند عامل منازعه محسوب شود؛ اما اگر آمریکا درصدد باشد تا اقدامات تهاجمی فراگیرتری را علیه ایران به انجام رساند، در آن شرایط موضوعات حقوق بشر، عامل تشدید کننده اختلافات محسوب گردیده به گونهای که آمریکا میتواند از آن به عنوان ابزاری برای کاهش مشروعیت سیاسی و ساختاری ایران بهرهمند شوند.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
۳- حداکثرسازی عملیات روانی در جهت مشروعیتزدایی ساختار سیاسی ایران یکی از الگوهای مؤثر در رفتار استراتژیک آمریکا را میتوان بهرهگیری از قواعد جنگ نرم دانست. این امر در شرایطی انجام میگیرد که کشورها تلاش گستردهای را برای بهرهگیری از قدرت نرم به انجام رسانند. مطالعات انجام شده در مورد رفتار آمریکا نشان میدهد که بسیاری از صاحبنظران و محققان بر این باور بودند که در دیپلماسی و استراتژی نظامی آمریکا عملیات روانی جایگاه ویژهای دارد. هزینههای عملیات روانی آمریکا علیه سایر کشورها از جمله جمهوری اسلامی ایران بینهایت محدود میباشد. عملیات روانی آمریکا از طریق ابزارهای متنوعی از جمله رسانههای ارتباط جمعی، دیپلماسی عمومی و ایجاد موجهای سیاسی حاصل میشود که هدف آن را باید به حداقل رساندن مشروعیت سیاسی کشورهای رقیب به ویژه جمهوری اسلامی ایران دانست. هزینههای اینگونه اقدامات سیاسی و امنیتی بسیار محدود است. درحالیکه مطلوبیتهای آن برای آمریکا نسبتاً فراگیر و گسترده میباشد. آنان بر این باورند که با بهرهگیری از فنون و روشهای عملیات روانی، با هزینه کمتر، سرعت بیشتر و تلفات اندک (و حتی بدون تلفات) میتوان به بسیاری از اهداف استراتژیک، مقاصد تاکتیکی و اغراض سیاسی دست یافت. چنین روندی را آمریکاییها در قالب «دیپلماسی عمومی» پیگیری مینمایند.
الف) نشانههای دیپلماسی عمومی آمریکا در برخورد با ایران
چنین الگویی را مقامات سیاسی و استراتژیک آمریکا در برخورد با ایران به کار گرفتهاند. هماکنون مجموعههای متنوعی از مراکز پژوهشی و گروههای رسانهای فعالیتهای خود را در جهت مقابله با مشروعیت سیاسی ایران سازماندهی کردهاند. این امر در راستای کنترل رفتار سیاسی ایران انجام میشود. در شرایطی که کشورها با مخاطرات متنوع سیاسی و امنیتی رو به رو میباشند، طبیعی است که بکارگیری ابزارهای نظامی نمیتواند مطلوبیت مؤثری را برای واحدهای سیاسی به وجود آورد. به همین دلیل است که الگوی بهینه در رفتار امنیتی آمریکا علیه ایران را میتوان به کارگیری روشهای عملیات روانی دانست. جهتگیری عملیات روانی آمریکا در برخورد با ایران را باید تلاش سازمانیافته در جهت حداکثرسازی مخاطرات امنیتی است. کشورهایی که در اداره امور داخلی خود با مخاطرات امنیتی رو به رو میشوند و یا اینکه در برخورد با موضوعات بینالمللی درگیر بحرانهایی میشوند که حل آن نیازمند زمان و هزینههای گستردهای میباشد. طبعاً قادر به حل مشکلات فرا روی خود نبوده و در نتیجه ناچار به عقبنشینی در ارتباط با موضوعات بینالمللی میشوند.(متقی؛۱۳۷۶)
اگر الگوی رفتاری آمریکا در مقابله با سنتهای جامعه باشد، در آن شرایط نتایج محدودتری برای مطلوبیتهای استراتژیک آن ایجاد میشود. به طور مثال یکی از سربازان آمریکایی که در جریان بحران سومالی در اوایل دهه ۹۰ در آن کشور مأموریت داشته، گفته است که انجیل با ظاهر شدن در مراکز توزیع غذا و کمکها و مواد تبلیغی مسیحی تنها باعث وخیمتر شدن اوضاع میشوند، آنها به این ترتیب این تصور را ایجاد میکردند که دریافت غذا موکول به مسیحی شدن است. وی میگوید ما در مواردی اطلاع یافتیم که عمل آنها باعث شورش شد و سومالیها ضمن غارت کمکها، کامیونها را آتش زدند. بنابراین عملیات روانی میتواند در برخی از مواقع، نتایج منفی برای آمریکا ایجاد کند. بسیاری از مقامات آمریکایی بر این اعتقادند که نباید مداخلات آمریکا در رابطه با مسائل داخلی ایران بیش از حد ممکن گسترش یابد؛ زیرا افزایش مداخلات به عنوان زمینهای برای واکنش دولت و جامعه ایرانی محسوب میشود. از جمله این افراد میتوان به گری سبک و همچنین ریچارد مورفی اشاره داشت. آنان مخالف حداکثرسازی مداخلات آمریکا در مسائل داخلی ایران میباشند. درنتیجه الگوی رفتاری آمریکا را مورد انتقاد قرار داده و تلاش دارند تا سبک دیگری از عملیات روانی را در ارتباط با ایران طراحی نمایند. الگوی جدید در ارتباط با جلوههایی از سازندهگرایی در رفتار استراتژیک مورد ملاحظه قرار میگیرند. آنان بر این اعتقاد میباشند که بهترین عملیات روانی علیه ساختار سیاسی ایران در شرایطی شکل میگیرد که میزان چالشهای ایجاد شده به گونه قابل توجهی کاهش یابد. به عبارت دیگر اگر چالشهای سیاسی کاهش یابد، طبعاً میزان مخاطرات فراروی واحدهای سیاسی دگرگون میشود و انگیزه ایران برای مقابلهجویی با آمریکا کاهش مییابد. آنان درصدد عملیات روانی برای تغییر رفتار سیاسی ایران میباشند. درحالیکه طرفداران تغییر رژیم ایران، تحت تأثیر یک دیدگاه بنیادین درباره معضل ایران قرار دارند. دیوید فروم و ریچارد پرل در کتاب خود تحت عنوان «پایان شرارت» مطلب مهمی را بیان کردهاند: «مشکل ایران چیزی فراتر از تسلیحات هستهای است. مشکل، رژیمی تروریستی است که به دنبال تسلیمات هستهای است. چنین رژیمی باید عوض شود[۴۶].»
مشروعیتزدایی ساختاری – اعتباری سیاست خارجی ایران
بنابراین شواهد موجود نشان میدهد که عملیات روانی آمریکا در دو جهت سازماندهی شده است. هر استراتژی براساس قالبهای تحلیلی و تئوریک خاصی شکل گرفته و درنتیجه، اهداف کاملاً متفاوتی را با دیگران پیگیری میکنند. گروههایی که درصدد براندازی ساختار سیاسی ایران میباشند، به گونهای رفتار میکنند که مشروعیت سیاسی حکومت را کاهش دهند، آنان به دنبال ایجاد شورشهای اجتماعی هستند. هرگاه که ایران درگیر مخاطرات امنیتی میشود و یا اینکه شکل خاصی از هیجانات سیاسی بهوجود میآید، گروههای افراطگرای آمریکایی تلاش دارند تا از الگوهای متراکم شده عملیات روانی برای به حداقل رساندن مشروعیت سیاسی ایران استفاده نمایند. به طور مثال، چارلز کرات هامر، یکی از تحلیلگران نئو محافظهکار، اخیراً ادعا کرده است که چنانچه برنامه هستهای ایران از طریق تغییر رژیم متوقف نشود، تنها گزینه پیش رو، حمله به تأسیسات هستهای آن خواهد بود. نامبرده در مقاطع زمانی دیگری نیز از ابتکارات و اقدامات انجام شده توسط مراکز محافظهکار و مجموعههای طرفدار براندازی حمایت کرده است. وی تلاش نمود تا نمایندگان کنگره آمریکا را در جهت حداکثرسازی هزینههای عملیات روانی متقاعد نماید. به همین دلیل است که طی چند سال گذشته شاهد افزایش هزینههای دیپلماسی عمومی آمریکا برای مقابله با ایران میباشیم.
وزارت امورخارجه و همچنین سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا تلاشهای متنوعی را برای اجرای پروژههای عملیات روانی علیه حکومت ایران متقبل شدهاند. آنان به این جمعبندی رسیدهاند که عملیات روانی بهترین ابزار استراتژیک آمریکا برای مقابله با جمهوری اسلامی ایران میباشد.
نئو محافظهکاران طرفدار تغییر رژیم در ایران هستند؛ اما امیدی به بروز انقلاب در آینده نزدیک ندارند. یک رهیافت سه مرحلهای از سوی نئو محافظهکاران پیگیری میشود. آنها معتقدند که نخست مردم ایران باید مورد حمایت قرار گیرند. در این راه باید از ابزارهای دیپلماتیک و اقتصادی برای فشار بر حکومت ایران به دلیل نقض حقوق بشر استفاده شود. استراتژی عملیات روانی آمریکا برای مقابله با ایران را باید حداکثرسازی هزینههای حکومت برای اعمال اقتدار دانست. گروههای محافظهکار آمریکایی از الگوی فعالیت مستقیم سیاسی گروههای اپوزیسیون حمایت به عمل میآورند. آنان تلاش دارند تا اهداف سیاسی خود را با آنچه را که گروههای اپوزیسیون بیان میدارند، تطبیق دهند.
به همین دلیل است که فرایند بازی سیاسی آمریکا در جهت مقابله با اهداف استراتژیک ایران از طریق حداکثرسازی فشار روانی میباشد. این امر نشان میدهد که الگوهای رفتاری بایستی با نشانههایی از بسیج گروههای اجتماعی و تهییج افکار عمومی جامعه ایران همراه باشد(.سجاد پور؛۱۳۸۱)
دومین مرحله که نئو محافظهکاران آمریکایی مورد پیگری قرار میدهند، این است که اروپا و آژانس بینالمللی انرژی هستهای باید موضع محکمی را در برابر ایران اتخاذ کنند. به عبارت دیگر، در صورت نیاز، اعمال تحریم نمایند. این امر را باید به عنوان وجه تکمیلی رفتار گروههای افراطی علیه سیاست خارجی و امنیتی ایران دانست. الگوی دوم را باید به عنوان ابزاری برای تکمیل الگو و روند اولیه دانست. در این ارتباط باید تأکید داشت که گروههای محافظهکار هرگونه ابزار تبلیغی و استراتژی عملیات روانی را برای به حداکثر رساندن فشار سیاسی مورد بهرهبرداری قرار میدهند. زمانی که فشار اجتماعی مردم علیه حکومت افزایش یابد، طبعاً زمینه برای اعمال فشارهای روانی مرحله دوم نیز فراهم میشود. در این ارتباط آنان تلاش دارند تا مشروعیت سیاسی و استراتژیک ایران را هدفگیری نمایند. هرگونه مشروعیتزدایی را میتوان به عنوان گامی مؤثر برای کاهش اقتدار ساختار سیاسی ایران دانست.
سومین مرحله از نظر نئو محافظهکاران، تهدید نفوذ ایران است که باید از طریق جلوگیری از صادرات و واردات سلاح،جلوگیری از انتقال منابع مالی به تروریستها و تعقیب و از بین بردن تروریستهایی که از ایران میآیند، صورت گیرد. طبق این دیدگاه، همکاری با رژیم فعلی ایران تنها به تثبیت آن کمک میکند و به همین خاطر از نظر استراتژیک و اخلاقی ملامتآمیز است.
الگوی سوم به معنای بکارگیری استراتژی محدودسازی میباشد، زمانی که فشارهای داخلی و بینالمللی افزایش مییابد، نظامهای سیاسی نیاز وافر و گستردهای به قدرتسازی دارا میباشند. بنابراین اگر الگوی محدودسازی در رفتار سیاسی و استراتژیک آمریکا علیه ایران ادامه یابد، در آن شرایط طبیعی به نظر میرسد که امکان بازسازی قدرت سیاسی ایران کاهش یافته و درنتیجه زمینه برای اجراییسازی اهداف سیاسی آمریکا علیه جمهوری اسلامی ایران فراهم شود.
بخش سوم- رویارویی استراتژیک آمریکا علیه جمهوری اسلامی ایران
پیتر رودلف محقق مرکز علوم و امور بینالمللی، استاد علوم سیاسی دانشگاه برلین و کارشناس سیاست خارجی ایالات متحده میباشد. وی در مقالهای با عنوان «ایالات متحده، ایران و روابط فرا آتلانتیک؛ به سوی بحران؟» به بررسی روابط و نیز گزینههای محتمل در روابط ایران و آمریکا پرداخته است. وی تلاش دارد تا روشهای مقابله با جمهوری اسلامی ایران را در قالب رویارویی استراتژیک و تبیین نماید. رودلف بر این اعتقاد است که آمریکاییها به هیچوجه ایران هستهای را تحمل نخواهند کرد. ولی بوش هرگز به صراحت به گزینه نظامی اشاره نکرده است و تنها اظهار نموده که تمامی گزینههای محتمل را مدنظر خواهد داشت.
الف) توجیه گروههای اجتماعی آمریکا برای رویارویی با ایران
به این ترتیب، رویارویی استراتژیک نیازمند توجیه گروههای اجتماعی میباشد. مجموعههایی که اعتقاد به مقابله با جمهوری اسلامی ایران دارند، درصدد فضاسازی برای ایجاد زمینههای رویارویی میباشند. طبیعی است که هزینههای انجام عملیات نظامی علیه ایران برای آمریکا غیرقابل پیشبینی است. اگرچه آمریکاییها از مزیت نظامی، ابزاری و استراتژیک برخوردارند، اما واقعیتهای موجود بیانگر آن است که انجام هرگونه عملیات نظامی، هزینههای زیادی را برای آمریکاییها ایجاد میکند. به همین دلیل است که این گزینه با چالشهای درونی رو به رو میباشد. رودلف معتقد است «حمله نظامی به ایران آسان نیست. تأسیسات هنوز شناسایی نشدهاند. اگر حمله نظامی صورت گیرد، این حمله علیه تأسیسات هستهای آب سبک بوشهر و تأسیسات غنیسازی اورانیوم در نطنز خواهد بود. اما حمله نظامی، خطرات سیاسی را به همراه خواهد داشت که از آن جمله میتوان به جو ضدآمریکایی و حملات ضدتروریستی انتقامجویانه اشاره کرد[۴۷].» گروههایی که اعتقاد به مقابله استراتژیک با ایران دارند، در طیف گستردهای قرار دارند. آنان در تمامی حوزههای دفاعی و استراتژیک آمریکا گسترش یافته و در صدد تبیین مطلوبیتهای مقابله با ایران میباشند. روند یاد شده نشان میدهد که برنامه رویارویی استراتژیک با ایران یکی از گزینههای اصلی نظام سیاسی آمریکا میباشد؛ اما اجراییسازی آن در کوتاه مدت با مشکلات زیادی همراه میباشد.
کنث پولاک، کارشناس ارشد مسائل ایران و خلیج فارس و رئیس بخش تحقیقات مرکز سیاست خاورمیانه بوده و از سال ۱۹۸۸ تا ۱۹۹۵ به عنوان تحلیلگر نظامی مسائل ایران و عراق در سازمان سیا کار کرده است. وی بر این اعتقاد است که حل تمامی مسائل که بین ایران و آمریکا وجود دارد، ممکن است؛ اما بسیار مشکل خواهد بود. از نظر پولاک ایران مهمترین کشوری است که با رفتن طالبان از تروریسم حمایت میکند. افرادی همانند کنث پولاک دلایل متعددی را برای مقابله با ایران ارائه میدهند. وی همانند سایر محفظهکاران آمریکایی بر این اعتقاد است که ایران محور بسیاری از تهدیدات امنیتی علیه آمریکا میباشد. محافظهکران و گروههای ضدایرانی چنین میاندیشید که اگر با تهدیدات موجود مقابله شود، آمریکا به نتایج و مطلوبیتهای گستردهای نائل میشود. اما واقعیتهای خاورمیانه نشان میدهد که ظهور هرگونه فرایند نظامی، مخاطرات گستردهای را برای طرفین درگیر ایجاد میکند. پولاک به چنین مخاطراتی توجه ندارد. باتوجه به چنین نگرشی، پولاک معتقد است که ایرانیها از تروریسم به عنوان ابزار استفاده میکنند. آنها از تروریسم برای پیشبرد سیاست خارجی خود بهره میگیرند، به دلایل گوناگون استراتژیک از حزبالله حمایت میکنند و همچنین از جهاد اسلامی فلسطین به دلایل متعدد پشتیبانی مینمایند.
پولاک و سایر گروههایی که به مقابلهگرایی با ایران اعتقاد دارند به این جمعبندی رسیدهاند که اگر ساختار سیاسی ایران با تغییراتی رو به رو شود، در آن شرایط تهدیدات فراروی آمریکا به میزان قابل توجهی کاهش مییابد. وی دوگونه از تهدیدات امنیتی فراروی آمریکا که توسط ایران میتواند انجام پذیرد را مورد توجه قرار داده و تلاش دارد تا ضرورت مقابله با تهدیدات را از طریق رویارویی استراتژیک با ایران خنثی نماید. پولاک در مورد فعالیتهای هستهای ایران معتقد است: هدف ایران از دستیابی به سلاحهای هستهای تهاجمی نیست. اما اهداف این کشور دو بخشی است اولاً ایران، اهداف دفاعی دارد. ایرانیها به همه چیز سوءظن دارند، درحالی که بسیاری از موارد سوءظنشان موجه است؛ از آنجایی که آنها دشمنان زیادی بهوجود آوردهاند که اکنون از آنها بیم دارند و اینکه آنها نگرانیهای بزرگ دارند.اولین نگرانی ایرانیها ایالات متحده است. آنها معتقدند که ما دشمنی سازشناپذیر هستیم و از هیچچیزی برای نابودی حکومتشان فروگذار نمیکنیم؛ یعنی غلبه بر کشورشان و استفاده از ابزار شرارتآمیز علیه آنها.
ب) تفسیر تهدیدآمیز از جهتگیری استراتژیک ایران
تحلیل پولاک در مورد الگوهای رفتاری جمهوری اسلامی ایران، ناشی از زیر ساختهای فکری و گرایشات استراتژیک ایران برای مقابله با تهدیدات میباشد. به هر میزان که تهدیدات فرا روی ایران افزایش یابد، طبیعی است که از مکانیسمهای دفاعی بر امنیتسازی استفاده میکند. در شرایطی که جلوههای متنوعی از تهدید و الگوهای رفتاری خصومتآمیز علیه ایران ایجاد شده است، بنابراین امکان بهرهگیری ایران از فضای منطقهای برای به حداقل رساندن مخاطرات امنیتی وجود دارد. این امر از طریق فعالسازی حوزههای مختلف ساختار دیپلماتیک و استراتژیک ایران انجام میپذیرد.
از نظر پولاک، ایرانیها معتقدند که باید یکی از بزرگترین قدرتهای جهان باشند و به این خاطر آنها سلاحهای هستهای را عنصر حیاتی برای دست یافتن به جایگاه مورد نظرشان میدانند. به نظر وی، ایران میخواهد عضو باشگاه کشورهای دارای سلاح هستهای باشد؛ زیرا میخواهند یک قدرت دسته اول تلقی شوند. به همین دلیل است که پولاک اعتقاد دارند ایران در صدد تغییر معادله قدرت در سطح منطقهای و بینالمللی است. اگر چنین وضعیتی ایجاد شود، طبعاً قابلیتهای آمریکا برای کنترل خاورمیانه به میزان قابل توجهی کاهش مییابد. بنابراین میتوان به این جمعبندی رسید که قدرتسازی و همچنین اعمال قدرت برای هر کشوری، مخاطراتی را ایجاد نماید. باتوجه به چنین شرایطی است که محور اصلی مقابلهگرایی محافظهکاران آمریکایی با جمهوری اسلامی ایران را باید تاکید آنان بر تروریسم و قابلیتهای هستهای ایران دانست. وزارت امورخارجه آمریکا در سال ۲۰۰۱، در گزارشی درباره وضعیت تروریسم، از ایران به عنوان «فعالترین دولت حامی تروریسم» نام برد که بیشترین تلاش آن در این راه، صرف «دشمنی بیوقفه بر ضداسرائیل» شده است. از آنجایی که نهادهای سیاسی و ایدئولوژیک اسرائیل محور در آمریکا از اقتدار و تحرک زیادی برخوردارند، بنابراین فشارهای سیاسی ناشی از این مجموعهها را میتوان عامل تشدید کننده رویارویی استراتژیک آمریکا با ایران دانست. اگرچه گروههای ضدایرانی در ساختار سیاست آمریکا از ابتدا وجود داشتهاند، اما این مجموعهها هیچگاه از رویکردهای معطوف به عملیات نظامی و مقابله مستقیم با ایران حمایت نکردند.
آنان جلوههای دیگری از رفتار مقابلهجویانه را در دستور کار قرار داده، که طبعاً هزینه و همچنین مطلوبیتهای محدودتری برای آمریکا داشته است. این امر در دورانهای مختلف سیاست خارجی آمریکا به کار گرفته شده است. «به طور کلی از زمان ریاست جمهوری کلینتون، مقامات دولتی اعتراضهای جدی وعمیقی به سیاستهای ایران اعلام داشتهاند؛ و القایی چون دولت یاغی و تروریست و قانونشکن به ایران نسبت دادهاند. مقامات ایالات متحده برای وادار کردن ایران به تغییر رفتار تهدیدآمیز خود، آشکارا طرح مهار و منزوی کردن ایران را پیاده کردهاند. آنچه با عنوان مهار اقتصادی و استراتژیک ایران توسط رهبران سیاسی آمریکا طراحی شده است را میتوان به عنوان اقدامی کم شدت برای کنترل رفتار سیاسی ایران داشت. برخی از نظریهپردازان حزب دموکرات آمریکا نیز از سیاست مهار ایران انتقاد به عمل آورده و آن را عامل تداوم بحران منطقهای در خاورمیانه میدانند. در قالبهای رفتار استراتژیک آمریکا میتوان نشانههایی از محدودسازی برای تغییر رفتار سیاسی دولت ایران را مورد ملاحظه قرار داد. این امر ماهیت تدریجی و کم شدت داشته است. از یک منظر، بحران ایران و ایالات متحده به عنوان جلوهای از یک رویارویی دیپلماتیک محسوب گردیده که هدف نهایی بازیگران را میتوان دستیابی به منافع و مطلوبیتهای بیشتر دانست. درحالی که رویکرد و نگرش دیگری نیز ایجاد شده است که معطوف به مقابلهگرایی و همچنین رویارویی استراتژیک است. الگوی دوم، هزینههای قابل توجهی را برای کشورهای درگیر به وجود میآورد. بهطور کلی، بازی رفتار استراتژیک نمیتواند با الگوی جمع جبری صفر انجام پذیرد. کشورها در چنین شرایط و فرایندی با مخاطرات گسترده و غیرقابل پیشبینی روبهرو میشوند. گروههای مقابلهگرا با ایران اعتقاد دارند که در روابط خارجی ایالات متحده آمریکا، کمتر کشوری به اندازه ایران، هیجان و واکنش این کشور را برانگیخته است. از منظر دولت آمریکا، اتهامات وارده بر ایران عبارتند از مخالفت فعال با روند صلح اعراب و اسرائیل، حمایت از تروریسم بینالمللی و منطقهای و تلاش برای دستیابی به سلاحهای هستهای. نتیجه آن است که ایران به تهدیدی نه تنها برای همسایگان خود، بلکه برای کل منطقه و جهان تبدیل شده است.
ج) ایدئولوژیزهسازی رویارویی آمریکا با ایران
زمانی که چنین ادراکی به عنوان وجه قالب تفکر سیاسی و استراتژیک آمریکا تلقی میشود، بنابراین طبیعی به نظر میرسد که روند مقابلهگرایی و رویارویی استراتژیک آمریکا علیه ایران افزایش یابد. این امر به مفهوم آن است که رویارویی و نبرد صرفاً در شرایطی انجام میگیرد که جلوههایی از ادراک امنیتی ناشی از تهدید در تفکر استراتژیستهای آمریکایی نسبت به ایران ایجاد شود. طی سالهای ۲۰۰۱ به بعد، چنین روندی از گسترش و فراگیری بیشتری برخوردار شده است. به همین دلیل است که مقابلهگرایی آمریکا با ایران احتمال بیشتری پیدا نموده است. هماکنون بحران ایران و ایالات متحده به یک رویارویی فرهنگی و ایدئولوژیک بین دو نظام متفاوت سیاست و حکومت تبدیل شده است. اما در یک سطح ژرفتر، شیطانی جلوه دادن ایران بازتاب تشدید تصورات مقامات ایالات متحده و بیم آنها از این است که رژیم تحت سلطه روحانیون از اسلام برای حمله به منافع حیاتی آمریکا و متحدین آن استفاده کند. از این منظر، اهمیت ایران در تجمیع و تمرکز ایدئولوژی اسلامی و قراردادن آن در مخالفت مستقیم با غرب سکولار و دولتهای خاورماینهای وابسته به آمریکا نهفته است. در چنین شرایطی بکارگیری الگوهای رفتاری معطوف به براندازی سیاسی جمهوری اسلامی ایران در دستور کار نهادهای امنیتی و استراتژیک آمریکا قرار میگیرد. رهبران حزب جمهوریخواه نگرش دوگانهای را نسبت به ساختار سیاسی ایران دارا میباشند. برخی از آنان تلاش دارند تا رژیمهای سیاسی دشمن را به عنوان ضرورت نظامیگری خود دانستند علیرغم آنکه به مقابله تئوریک و ایدئولوژیک با آن میپردازند، تمایلی به انجام عملیات نظامی برای براندازی ساختاری ندارند. این امر به مفهوم آن است که چنین رهبرانی درصدد به پایان رساندن مشروعیت سیاسی ایران باشند. طبعاً در چنین شرایطی مشروعیت ایران به حداقل خود کاهش مییابد. برخی دیگر از مقامات ایالات متحده بر این عقیدهاند که ایران از اسلام به عنوان ابزاری برای تعقیب هدف پنهان خود، یعنی دستیابی به هژمون نسبتی خود در خلیج فارس، استفاده میبرد. در این ارتباط مارتین ایندایک در سخنرانی خود در ماه مه ۱۹۹۳) برای تشریح سیاست مهار دوگانه ایران و عراق، گفت که واشنگتن با حکومت اسلامی در ایران مخالف نیست بلکه نسبت به برخی ابعاد خاص رفتارهای رژیم ایران معترض است. هماکنون نگرش افرادی همانند ایندایک کارآمدی چندانی در ساختار سیاسی آمریکا ندارد. علّت آن را باید در الگوی رفتار استراتژیک آمریکا مورد محاسبه قرار داد. در شرایط مقامات کاخ سفید درصدد هژمونیکگرایی منطقهای و بینالمللی میباشند بنابراین صرفاً در برابر رفتار سیاسی ایران واکنش نشان نمیدهند. اقدامات جدید به گونهای سازماندهی شده است که با موجودیت سیاسی و ساختاری ایران توسط آمریکا به مقابله خواسته میشود.)سلیمی بنی؛۱۳۸۳)
د) اجراییسازی سیاست تغییر رژیم در ایران
مقابلهگرایی آمریکا در هر دوران و مقطع زمانی ادامه داشته است. اما هر یک از رهبران سیاسی و نهادهای تولیدکننده استراتژی نسبت به دو موضوع حساسیت ویژهای نشان میدهند. آنان در مورد «شدت مقابلهگرایی» و همچنین «گستره مقابلهگرایی» با ایران اختلاف نظر دارند. بنابراین شکلبندی روابط ایران و آمریکا به گونهای میباشد که تعارض سیاسی، رویارویی ژئوپولیتیکی و جدال استراتژیک در درون آن نهفته است در هر دوران و شرایط خاص زمانی، و براساس فضای عمومی منطقه و نظام بینالملل الگوی خاصی مورد استفاده قرار میگیرد.
روند مقابلهگرایی استراتژیک به معنای دگرگونی در رژیم سیاسی جمهوری اسلامی ایران میباشد. به هر میزان گروههای افراطی در ساختار سیاسی آمریکا نقش مؤثری بهدست آورند؛ طبعاً امکان بهرهگیری آمریکا از ابزارهایی که رویارویی تشدید شده را به وجود میآورده از امکانپذیری بیشتری برخوردار میشود. در این شرایط لازم است تا ریسکپذیری آمریکا برای مقابله با بحرانهای منطقهای و بینالمللی ناشی از درگیری نظامی برای رویارویی با ایران محدود میباشد. این امر را میتوان براساس نتایج حاصل از عملیات نظمی مورد محاسبه قرار داد. هرگونه اقدام نظامی آمریکا، بحران منطقهای را به حداکثر خود میرساند. بنابراین هزینههای امنیتی و استراتژیک آمریکا در برخورد با گزینه براندازی از طریق ابزار نظامی به حداکثر خود میرسد. این امر مطلوبیت چندانی را برای آمریکاییها ایجاد نخواهد کرد. درگیری آنها در عراق، نظم سیاسی منطقه را با دگرگونیهایی روبهرو نموده است. باتوجه به فضای سیاسی عراق، امکان بکارگیری ابزارهای نظامی علیه ایران بسیار محدود میباشد.(متقی؛۱۳۷۶)
کنث پولاک که از تحلیلگران سابق سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا میباشد، از جمله افرادی بود که با انتشار مقالهای در نشریه «رویدادهای خارجی» فضای سیاسی و امنیتی برخورد با عراق را به فضای نظامی ارتقا داد. وی هماکنون با نگارش مقالاتی در نشریات مختلف امنیتی و استراتژیک از اقدامات نظامی تمام عیار علیه ایران صحبت میکند. پولاک بر این اعتقاد میباشد که آمریکا باید طی سالهای ۲۰۰۶ تا پایان دوران ریاست جمهوری جورج بوش عملیات دیگری را در خاورمیانه انجام دهد. وی سه هدف را فراروی ساختار امنیتی آمریکا قرار میدهد. کشورهای ایران، عربستان سعودی و سوریه در زمره اهداف نظامی پولاک میباشند. وی در این بین اهداف یادشده از ضرورت مقابله نظامی با ایران صحبت میکند. درحالیکه نظریه پردازان دیگری همانند جفری کمپ و همچنین آنتونی کوردزمن، نگاه کاملاً متفاوتی را ارائه میدهند. آنان اعتقاد دارند که عملیات نظامی آمریکا در ایران منجر به محاصره نیروهای نظامی و همچنین به چالش کشیدن امنیت و مشروعیت آمریکا میشود. درآینده، چالشهای گستردهتری فراروی آمریکا وجود خواهد داشت. بنابراین، بهکارگیری سیاستهایی که منجر به عربیسازی قدرت در منطقه خاورمیانه شود، مطلوبیت چندانی برای آمریکا ایجاد نمیکند. افراد یادشده هرگونه عملیات نظامی آمریکا در ایران را عاملی در جهت افزایش اقتدار اعراب سنی میدانند. گروههایی که حاضرند با آمریکا در مقابله با شیعیان همکاری نمیایند. اما درصورتی که ساختار قدرت ایران مورد تهاجم نظامی قرار گیرد، تلاش خواهند داشت تا خلأ قدرت را از طریق حداکثرسازی تحرک بنیادگرایان سلفی و سنی مذهب ترمیم نمایند. طبعاً این امر، مطلوبیت چندانی برای امنیت منطقه و تعادل قدرت آمریکا در خاورمیانه نخواهد داشت! روند یادشده نشان میدهد که آمریکا به لحاظ شرایط عمومی منطقهای و بینالمللی قادر به انجام عملیات نظامی علیه ایران در سال ۲۰۰۶ نمیباشد. بحرانهای منطقهای فراروی آمریکا به گونهای گسترش یافته امکان انجام عملیات نظامی علیه ایران را به حداقل ممکن کاهش میدهد. بنابراین نظامیگری میتواند مطلوبیتهایی را برای آمریکا ایجاد کند، اما مخاطراتی را نیز به همراه خواهد داشت. شرایط سیاسی و ژئوپولیتیکی ایران به گونهای است که آمریکا نمیتواند از طریق انجام جنگهای کوچک یا محدود به حداکثر مطلوبیتهای استراتژیک خود نایل گردد. به همین دلیل است که میتوان نشانههایی از تغییر در رفتار استراتژیک آمریکا را در ارتباط با ایران پیشبینی نمود. مذاکرات ایران و آمریکا در ارتباط با موضوع عراق نشان میدهد که الگوی رفتاری دو کشور با تغییراتی همراه شده است – ایران و آمریکا به لحاظ ساختاری در شرایط متفاوتی قرار دارند. از سوی دیگر آنان اهداف و همچنین الگوهای استراتژیک غیرهمگونی را در خاورمیانه و نظام بینالملل پیگیری میکنند. اما واقعیتهای روابط بینالملل بیانگر آن است که نمیتوان هرگونه چالشی را به منازعه نظامی تبدیل کرد. اگر آمریکا درصدد باشد تا الگوی تغییر رژیم را از طریق ابزار نظامی به مرحله اجرا گذارد، طبعاً با مخاطراتی روبهرو میشود که احتمال شکلگیری جنگ تمام عیار امکانپذیر میباشد. به طور کلی، این جنگ در شرایطی انجام میگیرد که یک کشور از تمامی قدرت خود برای مقابله با واحد سیاسی رقیب استفاده نماید. تبدیل جنگ محدود به منازعهی نامحدود میتواند مخاطراتی را برای آمریکا ایجاد نماید. علت آن را باید در شرایط سیاسی و ساختاری ایران دانست. کریگ اسنایدر بر این اعتقاد میباشد که درگیریهای امروز معمولاً کوچک یا محدود هستند؛ بهطوری که کشورهای متخاصم به لحاظ گستره سرزمینی و اهداف و ابزاری که برای نیل به هدف به کار میگیرند، خود را محدود میکنند. از سوی دیگر وی از درگیری غیرمستقیم نام میبرد. هرگونه جدال مستقیم که به عملیات گسترده منجر شود، هیچگونه مطلوبیتی را برای کشورها از جمله ایجاد نمیکند. طی سالهای ۸-۲۰۰۶ روندهای جدیدی در جهت انتقاد از سیاست تهاجمی آمریکا شکل گرفته است به قدرت رسیدن دموکراتها در کنگره آمریکا و پیروزی آنان در انتخاب نوامبر ۲۰۰۶ را میتوان نمادی از تغییر در الگوهای رفتار استراتژیک آمریکا نسبت به ایران دانست. در شرایط جدید، گزینه برخورد نظامی، اعتبار و مطلوبیست خود را از دست داد. از سوی دیگر، روندهای سیاسی جدیدی سازماندهی شد که به موجب آن آمریکایی ها مبادرت به تغییر الگوی رفتاری خود در برخورد با ایران نمودند. در شرایط موجود، شاهد فضای متعادلتری در ساختار قدرت آمریکا میباشیم. فضای موجود نشان میدهد که با تداخل منافع ملی ایران، آمریکا، بستر مناسبتری برای هماهنگسازی منافع و سازماندهی مقابله با تهدیدات مشترک به وجود آمده است.
به طور کلی اگرچه که درگیری نظامی بین دو کشور رخ نداده و به رویارویی منجر نشده است ولی شواهد نشان میدهد هنوز اختلافات امنیتی و تضادهای ایدئولوژیک در روابط ایران – آمریکا تداوم یافته است.
به عبارت دیگر، طی سالهای ۸-۲۰۰۶ شاهد بازسازی روند جدیدی هستیم که میتوان آن را در قالب الگوی تعارض – همکاری مورد ارزیابی قرار داد.(سجاد پور؛۱۳۸۱)
فصل سوم:
نقش اتاقهای فکر در سیاست خارجی آمریکا
مقدمه:
ایالات متحده از زمره کشورهایی محسوب میشود که نهادهای اجتماعی، اتاقهای فکر و مجموعه های سیاسی گوناگونی را برای تأثیرگذاری بر موضوع حکومت و سیاستهای اجرایی سازماندهی کرده است. سازمانهای مرتبط با اتاقهای فکر، تحلیلگران و سیاستگذاران، نقش حیاتی و تعیینکنندهای در تنظیم الگوهای رفتاری و تصمیمهای اجرایی در ایالات متحده دارند. این مراکز مطالعه های خود را در سطح ایالتی و در حوزهی دولت فدرال سازماندهی کردهاند. آنان دارای کارکرد بیمانندی در حوزهی پژوهشهای سیاسی بوده و به طور عموم در شرایط فراحزبی ایفای نقش میکنند. به طور کلی پژوهشگران تحلیلگران و اتاقهای فکر دارای نقش، جایگاه و موقعیت متمایز شدهای در جامعهی آمریکا میباشند. آنان در چارچوب بنیادهای پژوهشی، سازمانهای غیرانتفاعی و نهادهای اجتماعی فعالیت خود را تنظیم کردهاند. در بسیاری از مواقع آنان موضوعاتی را بررسی میکنند که نقش انتقادی در سیاستهای رسمی کشور دارند. هدف اصلی اتاقهای فکر را باید تأمین منافع ملی آمریکا خارج از رقابتهای حزبی دانست. در باب موضوع سیاست خارجی نیز زمانی که این اندیشه شکل گرفت که حکومت و نظام سیاسی در آمریکا نمیتواند به تنهایی مشکلات ناشی از رویارویی با جهان پیچیده را عهدهدار شود. به همین دلیل اندیشهی حیات از حکومت که به گونهی غیرمستقیم انجام میگرفت، در قرن نوزدهم ظهور یافت این روند در قرن بیستم گسترش بیشتری یافت. به موازات اینکه آمریکا نقش بین المللی فزایندهای پیدا میکرد نیاز آنان به اتاقهای فکر و راهبرد پردازانی که بتوانند هدایت امور عمومی را عهدهدار شوند افزایش یافت.
اتاقهای فکر: تعاریف و تاریخچه
صاحبنظرانی که رشد و توسعه اتاقهای فکر آمریکا را مورد بررسی قرار دادهاند، بر این نظر اجماع دارند که ماهیت بیش از اندازه غیرمتمرکز نظام سیاسی ایالات متحده و عدم وجود نظم و انضباط شدید حزبی و تزریق عظیم منابع مالی از طرف مؤسسات غیردولتی همچون خیریهها و موقوفات، در کنار هم به گسترش اتاقهای فکر در بیست و پنج سال اخیر کمک کرده است. با این وجود متأسفانه به نظر میرسد که اتفاق نظری در مورد زمان تشکیل اولین اتاق فکر در ایالات متحده آمریکا و عوامل تشکیلدهنده چنین مجموعههایی وجود ندارد. از اینرو صاحبنظران به جای تلاش در جهت تعریف ماهیت اتاقهای فکر، که به جهت تنوع و تعدد آن امری دشوار است، در صدد شناسایی امواج و دوره های اصلی رشد این اتاقها برآمدند. هر چند پرداختن به سلسله فعالیت این مراکز یا اتاقها اجتنابناپذیر است، بهتر آن است که در ابتدا تعریف خود را از اتاقهای فکر بیان کنیم؛ به همین منظور در ادامه، تعاریف متعددی را که توسط متخصصان امر عنوان شده بررسی میکنیم.
اندرو پریچ دانشیار علوم سیاسی دانشگاه ویک فورست در پایان نامه دکتری خود با موضوع «نقش اتاقهای فکر در سیاست خارجی آمریکا» مینویسد: (ثمودی و رضا خواه؛۱۳۸۸)
«اتاقهای فکر سازمانهایی سیاسی، مستقل و غیرانتفاعی میباشند که بر پایهی ایده و تخصص شکل گرفتهاند و به منظور تأثیرگذاری بر فرایند سیاستسازی به تولید همان دو عنصر یعنی ایده و تخصص میپردازند.» جرالد بایر و هرمان باکویست تعریف استاندارد خود از اتاقهای فکر را اینگونه مطرح میکنند: اتاق فکر سازمانی مستقل است که معمولاً از لحاظ مالی از حمایت خوبی برخوردار بوده و مطالعات بین رشتهای و انتقادی در رابطه با مشکلات اجتماعی و سیاستهای دولتی، به منظور ارتقاء کیفی سیاست عمومی انجام میدهد.
تام مدوتز در مقاله خود تحت عنوان «اتاقهای فکر زمینهای نوین»، به منظور تبیین مفهوم اتاقهای فکر چهارچوبی جدید را معرفی میکند. در این تلاش مدوتز با بهره گرفتن از مفهوم «فضای اجتماعی» و «زمینهی قدرت» پیر بوردیو سعی بر آن دارد تا اتاقهای فکر را در چارچوب فضای اجتماعی ترسیم نماید؛ وی با بیان اینکه این اتاقها اغلب از لحاظ مالی وابسته به اعانههای موقوفات، کمکهای اشخاص متمول و یا شرکتهای خصوصی میباشند عنوان میدارد برخی از این اتاقها با دانشگاهها، احزاب سیاسی و گروه های فشار در ارتباطاند و برخی دیگر ارتباطات کوتاهمدتی را با مراکز علمی و سیاسی جامعه برای خود تعریف کردهاند. مدوتز در ادامه فضای اتاق فکر را محل همپوشانی چهار محیط «سیاسی»، «رسانهای»، «علمی» و «اقتصادی» معرفی میکند. (ثمودی و رضا خواه؛۱۳۸۸)
مک گان در جدیدترین کتاب خود «اتاقهای فکر و مشاوره سیاسی در آمریکا»، اتاقهای فکر را سازمانهایی معرف میکند که تحقیقات سیاسی خود را به منظور ارائه مشاوره در امور مختلف در اختیار مردم و دولت مردان قرار میدهند تا تصمیمسازیها به نحو احسن صورت پذیرد. وی اتاقهای فکر را پلی میان جامعه دانشگاهی و سیاستمداران میداند که تحقیقات علمی صورت گرفته در محیطهای آکادمیک را به زبانی قابل فهم برای مردم و تصمیمگیران سیاسی تبیین میکند. مک گان برون دادهای اصلی این اتاقها را کتابها، تکنگاریها، گزارشات، کنفرانسها، سمینارها و نشستهای رسمی و غیررسمی با حضور مقامات دولتی و اعضاء کنگره میداند.
واژه «اتاق فکر» که برای اولین بار در ایالات متحده در طی جنگ جهانی دوم برای اشاره به محیطها یا اتاقهای امنی که در آن متخصصین امور دفاعی و طراحان نظامی به تبیین راهبردهای مورد نظر خود میپرداختند، مورد استفاده قرار میگرفت؛ امروزه حوزه گستردهتری از مفاهیم را در برمیگیرد و به ۲۰۰۰ سازمانی که مسئولیت تجزیه و تحلیل سیاستها را در آمریکا برعهده دارند و همچنین نزدیک به ۲۵۰۰ نهاد مشابه دیگر که در سراسر دنیا به فعالیتهای تحقیقاتی مشاورهای مشغول میباشند، اطلاق میشود. یک اتاق فکر ممکن است تصاویر گوناگونی از سازمانهای مختلف را در ذهن انسان تداعی کند. این واژه گاهی اوقات به سازمانی همانند شرکت تحقیقاتی رند اطلاق میگردد که یکی از مهمترین نهادهای تحقیقاتی در زمینه سیاست دفاعی و خارجی است، و بیش از یک هزار کارمند و بودجه سالانهای بالغ بر یکصد میلیون دلار دارد؛ و در برخی از موارد هم معرف یک سازمان سیاسی کوچک است که کمتر از بیست و چهار کارمند دارد و بودجه آن در حدود یک یا دو میلیون دلار میباشد.
در وقایعنگاری اتاقهای فکر آمریکا، به خصوص اتاقهایی که در زمینه مطالعات سیاست خارجی فعالیت دارند، چهار دوره یا نسل در نظر گرفته شده است، نسل اول، نهادهای تحقیقاتی در امر سیاست، نسل دوم پیمانکاران دولتی، نسل سوم اتاقهای فکر حمایتی و بالاخره نسل چهارم اتاقهای فکر میراث محور در ادامه با مروری تاریخی بر سیر پیموده شده و تنوع ساختاری برخی اتاقهای فکر به بررسی شیوه های تأثیرگذاری این اتاقها در سیاستخارجی آمریکا خواهیم پرداخت.
بخش اول: نهادهای تحقیقاتی در امر سیاست
اولین موج عمده اتاقهای فکر فعال در سیاست خارجی در ایالات متحده در دهه های اولیه قرن بیستم شکل گرفت این امر در پی تمایل روشنفکران پیشرو و افراد خیری بود که سعی داشتند با ایجاد مؤسساتی، صاحبنظران و رهبران بخشهای دولتی و خصوصی را برای بحث و مناظره پیرامون موضوعات جهانی گرد هم بیاورند. در دهه های ابتدایی قرن بیستم حضور سه نهاد بیش از سایرین به چشم میآمد؛ موقوفه کارنگی برای صلح بینالملل که به وسیلهی اندرو کارنگی، سلطان فولاد پیتزبورگ، در ۱۹۱۰ به وجود آمده بود، مؤسسه هوور برای جنگ انقلاب و صلح که توسط رئیسجمهور هربرت هوور در ۱۹۱۹ تأسیس شده بود و شورای روابط خارجی که ماحصل نشستهای ماهانه کلوپی از تجار و سیاستمداران بود که در ۱۹۱۶ شکل گرفت.
دو مؤسسه دیگر، مؤسسه تحقیقات دولتی، که بعدها در ترکیب با دو اتاق فکر دیگر مؤسسه بروکینگر را شکل دادند، و مؤسسه امریکن اینتر پرایز برای تحقیق و سیاست عمومی، از معتبرترین اتاق فکرهای محافظهکاران همزمان تمرکز و فعالیتهای خود را متوجه سیاست خارجی و مسائل بین المللی کردند.
این اتاقهای فکر همراه سایر اتاقهای فکر دیگر که طی دهه های اول قرن بیستم به وجود آمدند، نسبت به استفاده از تخصص علمی خود در مورد موضوعات مرتبط با سیاست متعهد بودند و در این راستا دست به اقداماتی چون چاپ کتاب، مجله و سایر مکتوبات مورد نیاز مخاطبان خود میزدند کارکرد اتاقهای فکری چون مؤسسه بروکینگز و موقوفه کارنگی، بنا به گفتهی «کنت ویور»[۴۸]که از این مراکز به عنوان دانشگاههایی بدون دانشجو یاد میکند در واقع اولویت بخشی به انجام تحقیقات دانشگاهی با کیفیت بالا بوده است. اگرچه کارشناسان این نهادها در ابتدای تأسیس این مراکز به سیاستگذاران خدمات مشاورهای ارائه میکردند، اما هدف اولیه آنها تأثیرگذاری مستقیم بر تصمیمگیریها نبود بلکه، هدفشان آموزش از گزینههای سیاست خارجی بود. تمایل اتاقهای فکر تحقیق محور در دور نگه داشتن خود از فعالیتهای سیاسی تا اندازهای از تعهد آنها به حفظ استقلال فکری و سازمانی ناشی میشد امری که بسیاری از اتاقهای فکر کنونی آن را نادیده میگیرند.
بخش دوم: پیمانکاران دولتی
در دوره پس از جنگ جهانی دوم، نیاز به مشاورههای مستقل در زمینهی سیاست خارجی برای سیاستمداران آمریکایی پررنگتر شد. تصمیمگیران در واشنگتن که به دلیل قدرت سلطهطلبانه در نظام دوقطبی، با مسئولیتهای بیشتری مواجه شده بودند، نیاز بیشتری به دانش و تخصص اتاقهای فکر پیدا کردند چرا که این اتاقها در تدوین سیاستی منسجمتر و معقولتر برای امنیت ملی به آنها کمک میکردند. سیاستگذاران تا سال ۱۹۴۸ میدانستند که باید به چه مراکزی مراجعه کنند. شرکت تحقیقاتی رند در سال ۱۹۴۸ به منظور ارتقاء و حمایت از منافع امنیتی ایالات متحده در دوران عصر اتمی تشیکل شد. شرکت مذکور علاوه بر پر کردن خلاء موجود در جامعه تحقیقاتی در سیاست خارجی، نسل جدیدی از نهادهای تحقیقاتی (پیمانکاران دولتی) را ایجاد کرد، که این نهادها عمدتاً از سوی سازمانها و بخشهای دولتی تحقیقکننده در زمینه موضوعات مورد نظر سیاستگذاران تأمین اعتبار میشدند. در سالهای بعد این شرکت الهامبخش تشکیل چند پیمانکار دولتی از جمله موسسه هادسون و اوربن شد. (ثمودی و رضا خواه؛۱۳۸۸)
بخش سوم: اتاقهای فکر حمایتی
در سه دهه اخیر هیچیک از سایر اتاقهای فکر به اندازه اتاقهای فکر به اصطلاح «حمایتی» از پشتیبانی رسانه ها برخوردار نبوده است. این گروه با تلفیق تحقیقات در زمینه سیاست با شیوه های تهاجمی، شیوهای که توسط گروه های لابی یا دارای منافع خاص استفاده میشود، ماهیت و نقش اتاقهای فکر را تغییر دادند. برخلاف اتاقهای فکر موجود در سالهای اولیه قرن بیستم که تمایلی به درگیر شدن در مباحثات سیاسی نداشتند، اتاقهای فکری همچون مرکز مطالعات استراتژیک و بینالملل، مؤسسه هریتیج و مؤسسه کاتو از فرصتی که برای اثربخشی بر مسیر و محتوای سیاست خارجی به وجود آمده بود به خوبی بهره بردند. در این دوره به دلیل اینکه طبیعت اتاقهای فکر در آمریکا رقابتی شده بود، طبیعتاً جلبنظر عموم به طور کلی و ذهن سیاستگذاران به طور خاص بیش از پیش اهمیت یافت
بخش چهارم: اتاقهای فکر میراث محور