معنای بیت : اگر چیزی دوزنده خمیازه خمار من است، آن ساغر یا پیاله لبالب از شراب است. شراب رفع و دفع کننده خماری من است.
۲۸۰- روشنگر : یعنی، صیقل گر ، زداینده ، جلا دهنده.
۲۸۱- کشمیر بر روی خط استوا قرار دارد، در اینجا هوا گرم و مرطوب است، یخ در این منطقه، گوهر است. غنی، معنی را همچون آب میداند که اگر خوب [یخ] ببندد، گوهری ارزشمند است. غنی در غزلی نیز به این نوع آب و هوا در کشمیر اشاره دارد به ویژه این بیت:
از بدن ها در هوای گرم می جوشد عرق
گر بود خاک رطوبت خیز خاک آدم است
۲۸۲- خواب بخت: یار و یاور نبودن طالع و اقبال.
۲۷۳- بناگوش: با ضمّهآغازین ؛ یعنی، نرمی یا لاله گوش که آن را به صبح تشبیه می کنند.
مگر ز صبح بناگوش یار نور گرفت که بــوی یاسمن از ماهتاب می آید
صائب (از آنندراج)
کلمه « خواب » با « چشم » و « صبح » با « بناگوش » تناسب دارد.
معنای مصرع دوم : مانند چشم گوهر، چشم ما باز است و خواب از چشم رفته است.
۲۸۴- در خواب رفتن پا: کنایه از بی حس و بی حرکت شدن پا.
۲۸۶- گرد سفر : گردی که هنگام راه رفتن به چشم و روی آدم می نشیند و این گرد مانع خواب آلودگی می شود.
۲۸۹- «نمد پوشی» با «سرد مهری» تناسب دارد.
۲۹۰- لحد: شکاف کرانه گور. شکاف به درازا در یک کرانه قبر که میّت را در آن جای دهند. (منتخب اللغات ). نوعی از قبر. (غیاث ). هاچین (به لهجه طبری ) .( دهخدا، ۱۳۷۳: ۱۷۳۲۷)
۲۹۲- یعنی اگر چه ماه از خورشید نور کسب می کند امّا در حضور معشوق به دلیل زیبایی هلال ابروان و صفایی که چهره او دارد شرم و خجالت مانند غباری بر رخ ماه سایه می افکند؛ اشاره به داغ های (لکه ها) روی ماه.
در بیت آرایه تشبیه مضمر و مرجّح مشهود است.
۲۹۵- از آنجا که خاک دامن گیر می باشد، شاعر می گوید تا خاک نشدی ( نمردی) دامن دوست را رها نکن.
۲۹۹- تکلّف به خود گرفتن : رنج بر خود نهادن . (منتهی الارب (
۳۰۰- چون « پشت » و « مشت » را با ماهی و صدف دسته بندی کرده، اطلاق «کس» بر این ها درست است، زیرا مشت فقط مخصوص انسان است و به غیر انسان اطلاق نمی گردد.
۳۰۱- منظور از مردم، شاعران دیگرند که این مضمون را در همین بحر عروضی سرودند.
۳۰۲- مضمون بیت: مبالغه در بیان ناتوانی شاعر.
معنی بیت: به قدری ناتوان شده ایم که برای کشتنمان به جای تیغ و شمشیر ، ابروی محبوبان که از جنس مو است، کفایت می کند.
( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
۳۰۴- کسی را با کسی سنجیدن: کنایه از برابر و یکسان دانستن آنها ، به سویّه با هر دو رفتار کردن.
۳۰۶- سواد. [ س َ ] (ع اِ) کالبد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کالبد تن . (مهذب الاسماء) (السامی ). || کره زمین . زمین خاکی .|| کشور. مملکت - بهشتی سواد ؛ مقصود کشور تبت است ( دهخدا، ۱۳۸۵: ۱۷۲۲)، (برهان، ۱۳۶۲: ۱۱۸۲)
غنی میگوید:
بود بخت سیه را اختلاطی با سخن گویان
بود گر مسکن طوطی سواد هند جا دارد
سواد هند مراد کشمیر است. نظامی از هندوستان، با لفظ «مشکین سواد» یاد کرده است: