و در کلام خدا هم میخوانیم که خداوند خود را از رگ گردن به ما نزدیک تر میداند و میگوید: «… وَ نَحنُ اَقرَبُ اِلَیهِ مَن حبلِ الوَرید» و این نزدیکی گاه از شدت پیدایی و نزدیکی ناپدید میگردد و ما از دیدار آن محرومیم و با وجود این همه نشانهی آفرینش و وجود انسان ما به وجود حق نمیرسیم و لب تشنه هستیم. چنان که سعدی میگوید:
دوست نزدیک تر از من بمنست
چه کنم با که توان گفت که او
وین عجب تر که من از وی دورم
در کنار من و من مهجورم
(سعدی،۱۳۸۳: ۱۱۴)
۶۰) از شراب قهر، چون مستی دهی
نیستها را صورت هستی دهی
(بیت ۱۲۰۷)
انقروی:
«الهی وقتی مردم را که از شراب قهر مست میکنی، به چیز هایی که وجود ندارد صورت هستی میدهی. مثلا این دنیا که فی الحقیقه وجود ندارد حق تعالی به دولت و عزت آن صورت هستی داده است. و آخرت که در حقیقت ثابت و موجود میباشد، خداوند به آخرت و نعمت و عزتش شکل نیستی داده است مسلماً آنکه از شراب قهر مست شود، نیست راهست و نیز چیز موجود را تصور میکند که وجود ندارد.» (انقروی، ۱۳۸۰: ۵۰۹)
نیکلسون ،فروزانفر:
هیچ نظری برای بیت بیان نکردهاند .
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
زمانی:
« کسی را که از شراب قهر و غضب، مست سازی؛ معدومات را در دیدهی او موجود و نیستها را هست، نمایی تا از هستی خود مغرور شود.»
یعنی اگر قهّاریت تو، ما را از خود بیخود گرداند، واقعیتها به شکل صورت مو هوم در میآیند و موهومات نیز، رنگ واقعیت به خود میگیرند.» (زمانی، ۱۳۷۸: ۴۰۰)
استعلامی:
«اگر قهر خداوند بخواهد بندهی گمراهی را به نابودی بکشاند، ممکن است به صورتی خوش آیند پیش آید و به همین دلیل مولانا« مستی از شراب قهر» را مطرح میکند. در آن صورت آنچه وجود حقیقی ندارد« صورت هستی» پیدا میکند و چشم بنده از دیدن حقایق باز میماند.» (استعلامی، ۱۳۸۷: ۳۶۷)
گولپینارلی:
« اگر از شراب قهر خود ما را مست کنی، نیستها را به صورت هست نشان میدهی.»
( گولپینارلی، ۱۳۸۴: ۲۲۴)
نظر اجمالی:
به نظر میرسد توضیحی که زمانی بیان کرده است نسبت به نظرات دیگر شارحان روشن تر و بهتر است.زیرا وقتی بنده ایی از شراب قهر الهی مست گردد همانند کسی است که مست شهوت میشود و در هر دو حالت حقایق رانمیبینند:
مستی شهوت نشان لعنت است
ای تو گندیده میان حرف و صوت
ماهتابش میزند بر کوریت
ای نشان را بی نشان پنداشته
وی خدا را بی زبان پنداشته
ای تو مه را هم نهان پنداشته