طبق این بیان، مراتب عشق، به این ترتیب است؛ ۱٫ عشق در واجب الوجود و نورالانوار ۲٫ عشق در عقول و فرشتگان با در نظر گرفتن عشق اختلاف درجات آنها ۳٫ عشق در نفوس فلکی ۴٫ عشق در نفوس دیگر.
طبق اصول حکمت اشراق، جهات قهر و محبت نزد نورالانوار ضروری است: قهر از ناحیهی قاهر عالی و محبت از ناحیهی قاهر سافل. برای هر یک از علتهای نوری نسبت به معلول خود محبت
( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
و قهری است (همان، ۲۶۲-۲۶۱). وی معتقد است که نور عالی همواره نور سافل را مقهور
میگرداند و نور سافل، نور عالی را مشاهده می کند و چون انوار عالم وجود، فراوان و متکثرند، باید برای هر نور سافل، نسبت به عالی شوق و عشقی باشد. پس نورالانوار بر غیر خویش قهر و غلبه دارد و تنها به خود عشق میورزد زیرا کمالات او اظهر و اقوی است. او زیباترین و
کاملترین و آشکارترین نور در عالم وجود است؛ لذا او تنها عاشق ذات خویش و معشوق خویش و غیر خویش است. از آنجا که ظهور نورالانوار، عین ذات اوست، عشق او نیز امری زائد بر ذاتش نخواهد بود و چون نوریت او را نمی توان با دیگر انوار مقایسه نمود، عشق او به ذات خویش نیز با عشق دیگران قابل مقایسه نیست و همین طور عشق انوار به یکدیگر با عشق آنها به نورالانوار قابل قیاس نخواهد بود. بنابراین، میتوان گفت: انتظام جهان وجود بر اساس محبت و قهر است (سهروردی، ۲۴۶:۱۳۶۸-۲۶۷).
البته این دیدگاه سهروردی (نورالانوار عاشق ذات خویش است و به غیر خود عشق ندارد) با مضمون بعضی از آیات قرآن نظیر «یحبّهم و یحبّونه» (مائده، ۵۴) سازگاری ندارد. در این آیه خدا از جمعیتی سخن میگوید که به خدا عشق میورزند و جز به خشنودی خدا نمیاندیشند و خدا هم آنان را دوست دارد. باید گفت، گویا سهروردی عاشق بودن عالی به سافل را مستلزم نقص در عالی میداند و چون نقص در عالی خصوصا در ذات اقدس اله راه ندارد پس عالی به سافل عشق ندارد.
پس از بحث عشق در میان انوار به مقولهی عشق در افلاک میپردازیم.
شیخ اشراق در پرتو نامه حرکت افلاک را نیز بر اساس عشق، توجیه می کند؛ چنانکه میگوید: حرکت افلاک برای معشوقی است که نه جسم است و نه نفس و آن عقل است. پس آن نفسی که فلک را میجنباند، از روی عشق و عقل میجنباند و عشقها و شوقها و لذتها، به او میرسد و از نور عشق بینهایت، منبعث میگردد. تمام افلاک در حرکت دوری مشترکند، چون همه یک معشوق دارند و آن نورالانوار است و حرکات آنها از جهاتی با یکدیگر متفاوت است؛ زیرا هر یک از آنها معشوق خاصی از عالم عقلی دارند که بواسطهی آن نور واجبالوجود را میستانند (سهروردی، ۱۳۷۲، ج۳: ۵۰-۵۲).
۴-۱-۷- کارکرد عشق در تعالی انسان
از آنجا که حرکت موجودات و اساس خلقت بر پایه عشق است پس عشق تنها معراج انسان در بازگشت به مبدأ خود و سیر به سوی کمال و جمال بی پایان احدیت است.
شیخ اشراق در فصل دوم مونسالعشاق مسأله خلقت، عناصر و اخلاط اربعه (عناصر چهارگانه) را شرح میدهد که از ترکیب این چهار عنصر، موجودی وحدانی به نام انسان به وجود می آید. آنگاه حسن، روی به شهرستان جان آدم می گذارد و اگر در این نزهتگاه دلکش، فرود آید، آدم را در برگرفته و با او یکی می شود؛ چنانکه آیهی کریمه (و نفخت فیه من روحی) ماجرای گرفتار شدن روح به کالبد انسانی را شرح داده است. عشق و حزن همواره با یکدیگرند. هر کجا عشق هست، حزن هم هست و یا به تعبیری دیگر، عشق الم لذیذ و لذت الیم است. راه عشق، راهی پرخطر است که تحمل سختی ها در این راه پر خطر وجود آدمی را صیقل داده و او را مهیای سلوک و تعالی در راه کمال مطلق مینماید و او را شایسته خلافت الهی میگرداند (سجادی، ۱۳۷۶: ۲۳۹-۲۴۰). بدین ترتیب کارکرد عشق در تعالی انسان چنین است؛
۴-۱-۷-۱- رسیدن به مقام خلیفه الهی
اکتساب مقام خلافت الهی، هدف خلقت آدمی است که فقط به یاری عشق ممکن است. «شیخ شهید» بر این مطلب اذعان دارد که چگونه عشق و حزن، به مملکت آدمی میرسند، عشق با دیدن حسن که در قامت آدمی متجلی شده، مدهوش می شود و تاب آن ندارد که به حسن دسترسی یابد. بنابراین محزون میگردد و ملائک که گرداگرد عشق را گرفتهاند، به او تسلیم میشوند، زیرا آنان توانایی رسیدن به مرتبهی آدم را ندارند. همگی بر آدم که مظهر حسن و جمال الهی و مقام خلیفه اللهی است، سجده می کنند؛ بنابراین وصول به مقام انسان کامل و احاطهی تام بر ملائک، جز از طریق تمسک به عشق امکان پذیر نیست.
در یازدهمین فصل مونسالعشاق میخوانیم که از جمله نامهای حسن، یکی کمال است و دیگری جمال (ان الله جمیل و یحب الجمال) تمام موجودات چه روحانی و چه جسمانی، طالب کمال هستند و میل به جمال دارند. پس همه طالب حسنند و میکوشند که خود را به حسن رسانند و رسیدن به حسن دشوار است زیرا به اعتقاد سهروردی وصول به حسن صرفاً به واسطه عشق ممکن است. کمال آدمی به عنوان جانشین خداوند در زمین بواسطهی اتصاف به صفات جمالیه و جلالیه الهی و نیل به مقام حسن است و وصول به حسن بواسطهی عشق امکان پذیر است. اما هر کسی لایق مقام عشق نیست. عشق هر کس را که مستحق سعادت بداند، حزن را به خانه دل او میفرستد تا دلش را پاک گرداند و پس از مدتی قصد حسن
می کند و طالب را به مطلوب میرساند. پس طالب باید تلاش کند تا خود را مستعد عشق کرده و مراتب عشق را شناخته و خود را تسلیم عشق گرداند.
«عشق در شهرستان وجود، کسی را راه نمیدهد، مگر اینکه مستعد باشد و این استعداد جز با ریاضت و کشتن هواهای نفسانی به وجود نخواهد آمد» (سهروردی،۱۳۷۲، ج۳: ۲۶۹-۲۷۰).
۴-۱-۷-۲- ترک تعلقات مادی و در بند کردن نفس اماره
سهروردی ترک جسم و ریاضت حواس و سرکوب امیال را پیش از ورود عشق ضروری میداند و معتقد است تا این مرحله بدرستی به اتمام نرسد عشق افتخار ورود به وجود آدمی نمیدهد.
«عشق هر کسی را به خود راه ندهد و به همه جایی مأوا نکند و به هر دیده روی ننماید» (سهروردی، ۱۳۷۲، ج۳: ۲۸۴). پس سالک باید لایق عشق باشد.
از نظر سهروردی عشق در هر شهری که وارد شود باید برای او گاوی قربانی کرد؛ گاوی دو سر که یک سر آن حرص و سر دیگر آن امل است. نه پیر است که به حکم «البرکه مع اکابرکم» بدو تبرک جویند، نه جوانست که به فتوای «الشباب شعبه من الجنون» قلم تکلیف از وی بردارند، نه به بهشت نازد، نه از دوزخ ترسد… گاوی زیبا که مشروع درنمییابد و معقول فهم نمیکند و تا زمانی که گاو نفس، کشته نشود، عشق در وجود آدمی راه نمییابد.
وجود انسان دو بخش دارد، یکی وجود مادی و دیگری وجود ملکوتی (حبه القلب)؛ این بدن مادی باید به فنا رسد تا عشق شکوفا شود و درخت ملکوتی انسان اوج گیرد. این نکته را باید در نظر داشت که عشق با ورود خود، تعینات انسانی را یکباره به مسلخ میبرد نه اینکه منتظر میماند تا گاو نفس کشته شود و پا به عرصه وجود آدمی بگذارد (سعیدی، ۱۳۸۰: ۱۴۴).
نخستین مرحله سیر و سلوک، به عاریت گرفتن انوار و روشن شدن جسم ظلمانی است. دومین مرحله، کشتن نفس است؛ مرحله سوم که در پی مبارزه با نفس تحقق مییابد، رفتن به کوه قاف و خوردن میوهی درختی است که سیمرغ بر آن آشیانه دارد (خلیلی، ۱۳۸۲:
۲۲۶-۲۲۵).
کمال انسانیت فنای فیالله است و این آخرین مرتبهی سیر و سلوک است. در خصوص جهاد با نفس و دلبریدن از تعلقات مادی، اصول کلی زیر را میتوان از رسالهالطیر استخراج نمود: نخست اینکه این خاکدان برای روح انسان به منزلهی زندان است؛ دوم اینکه روح باید سفری رو به سوی نور پیش گیرد؛ سوم اینکه فضل الهی، سالک را در دل بریدن از علایق دنیوی خویش یاری می کند و در نهایت کسی نورالانوار را تجربه می کند که خود را از زندان عالم ماده رها سازد (حقیقت، ۱۳۷۸: ۲۳۲).
در مونس العشاق، زلیخا نماد نفس اماره است و عشق به مبارزه با او می پردازد. عشق و حزن بعد از جدایی از حسن، راه خود را از هم جدا می کنند؛ حزن به کنعان میرود و عشق به مصر جان. آن یکی دستگیر «یعقوب» می شود و این یکی «زلیخا». حزن خبر از یعقوب نفس میگیرد و از صومعهی تن که بیتالحزن است وارد می شود، به یعقوب میگوید که از اقلیم ناکجاآباد و شهر پاکان و عالم مجردات آمده است. یعقوب با حزن همدم می شود، چون در فراق یوسف همدمی بهتر از حزن نخواهد بود. حزن، آدمی را یاری میدهد که از مادیات، چشم برگیرد و نظرگاه او عالم معنا باشد. عشق وارد مصر می شود و بدنبال کسی میگردد که شایسته همنشینی با او باشد تا اینکه به زلیخا میرسد. زلیخا که نفس اماره است، با عشق دست و پنجه نرم می کند و سرانجام تبدیل به عشقی پاک می شود. معجزهی عشق این است که مهار نفس سرکش را به دست گیرد و آن را رام و فرمانبردار میگرداند. زلیخا، نشان عشق میپرسد. عشق میگوید ولایت او آخرین ولایتهاست عالمی است عظیم و مجرد از جسمانیات؛ باید افلاک نهگانه و عالم مادی را پشت سر گذاشت تا به آنجا رسید؛ موکِّل آن، خرد جاوید است. شرط راه، آشنایی با اسرار الهی است. آنگاه عوالم وجودی انسان را بر میشمارد، زیرا انسان عالم صغیر است و مشابه عالم کبیر که تمام کمالات عالم کبیر را در بر دارد. پس از عروج از عالم حس به عالم عقل میرسد که آنجا چشمهی آب زندگانی و حیات سرمدی است. روح انسانی در مرتبهی نزول، مراحل تکامل در عالم ماده میپیماید تا به عالم اصل بپیوندد که ماورای این عوالم و فراتر از عالم عقل است و عقل، هدایتکننده بدان عالم است. زلیخا عشق را از جان خویش گرامیتر میدارد، زیرا در مییابد که عشق، تنها مرکب در مسیر دستیابی به حسن و کمال مطلق است.
سهروردی به نقش شاخص عشق در وصول به حسن، و متحد گردیدن عشق و حزن و حسن به شکل زیبایی اشاره می کند؛ آنجا که میگوید: سرانجام، گذر یوسف به مصر میافتد و خبر به زلیخا میرسد. عشق گریبان وی میگیرد و او را به سوی حسن میکشاند. او با دیدن یوسف، غرق در حیرت می شود و رسوای ملامتگران میگردد و از سرزنش آنان نمیهراسد. عشق تمامی قوای آدمی را تنها به جانب معشوق متوجه میسازد و او را از التفات به غیر باز میدارد. چون یوسف، عزیز مصر می شود خبر به کنعان میرسد و یعقوب، مشتاق او شده به سوی مصر
میرود. مراد از مصر، عالم جان و یعقوب، نفس مطمئنه است که به حزن از دوری یوسف جان، از کنعان تن به حرکت آمده، با همه فرزندان خویش که قوای ظاهری و باطنی انسانند، به عالم اصل میپیوندد. در سرای عزیز مصر، یوسف را که با زلیخا بر تخت شاهی نشسته است، میبیند. در این هنگام عشق در خدمت حسن به زانو در می آید و فرزندان نیز با موافقت وی، روی در خاک تسلیم مینهند. با این بیان آشکار میگردد که چگونه عشق می تواند انسان را از غبار عالم کثرت رهانیده و به وحدت، متصف گرداند (سهروردی، ۱۳۷۲، ج۳: ۲۸۶-۲۸۸).
۴-۱-۸- سریان عشق در عالم
سهروردی در هستیشناسی اشراقی خویش، عشق را سر منشأ تمام حرکتها و تحولات و رابط وجودی میان تمام موجودات عالم، اعم از انوار و برازخ میداند و بر این باور است که تمام موجودات عالم، بهرهای از عشق دارند و همگی به عشق محبوب خویش در حال حرکتند. بنابراین، از منظر او عشق موجودی مجرد است که در عین اینکه قدیم و ازلی است، اما
همچنان جوان و پویاست. آنگاه از زادگاه آن سخن میگوید که عالمی روحانی است و افهام جسمانی، نمی توانند معانی آن ادراک کنند (سهروردی، ۱۳۷۲، ج۳: ۲۷۵).
شیخ اشراق معتقد است که عشق در همه مراتب هستی، جریان دارد. وی، عشق را در کمون ذات موجودی ثابت دانسته و همه موجودات، حتی جمادات و نباتات را دارای این گوهر نفیس میپندارد و همه موجودات دارای یک معشوقاند که رسیدن به آن، مقصود همگان است. دایرهی شمول و حضور عشق به قدری گسترده است که از خالق عشق گرفته تا ضعیفترین موجودات را در بردارد. از آنجا که همه موجودات به حکم وجود، در مرتبهای از حیات و علم و ارادهاند، وجود عشق در تمام مراتب نیز متفرع بر وجود حیات و شعور در
آنهاست (خلیلی، ۱۳۸۲: ۳۵-۳۴).
سهرودی، عشق را بندهی خانه زادی میشمارد که در شهرستان ازل پرورده شده و شحنگی دو عالم، بدو ارزانی گشته است. همه موجودات عالم از آدم خاکی تا ملکوتیان مجرد، به حکم عشق فطری در حرکت و جریانند و اساس آفرینش، بر عشق حقیقی استوار است و این شوق به لقای حق است که نیروی جاذبهی جهان و مبدأ شور و شررهای آفرینش و جاری در تمام موجودات است که اگر نبود، هستی مضمحل میگشت (حقیقت، ۱۳۷۸: ۲۶۹-۲۷۰).
به اعتقاد سهروردی عالم هستی با عشق و محبت و حزن و رنج توأم است و همین شور عشق است که عالم را به حرکت وا میدارد و این مطلب را در مونس العشاق بدین صورت بیان می کند: عشق شیفتهی حسن است و نظر از او نمیتواند بردارد و همواره ملازم خدمت اوست. از دیدن تبسم حسن، شوری به جان عشق میافتد، مضطرب می شود و این شور، عشق را به حرکت وا میدارد. حزن در وی میآویزد و آسمان و زمین به وجود میآیند.
بنابراین عشق از نظر سهروردی، نخستین چیزی نیست که آفریده می شود. نخستین مخلوق، گوهری تابناک به نام عقل است. عشق و حسن و حزن یا مهر و نیکویی و اندوه، سه صفت و عرض برای گوهر عقلند. او حزن را ملازم عشق میداند و رسیدن به حسن را جز از طریق عشق ممکن نمیداند. سالک طریق باید ابتدا از وادی معرفت و بعد محبت بگذرد و گاو نفس را در پیشگاه عشق قربانی کند تا به آب حیات عشق برسد و از آن جرعهای بر گیرد. غایت این عشق تشبه به خدا و فنا در اوست.
۴-۲- بررسی جایگاه عقل در نظام فلسفی سهروردی
۴-۲-۱- حکمت اشراق فلسفه است یا عرفان؟
شیخ اشراق، یکی از مهمترین متفکران مسلمان است که برخلاف سنت فلسفی پیش از خود، بر شهود و مکاشفات تأکید نمود. بر همین اساس وی مدعی است که آثار فلسفی او بر اساس دو مشرب نگارش یافتهاند: آثاری که بر اساس مشرب مشأیی است و آثاری که مشرب اشراقی دارند. سهروردی نیز علیرغم روش اشراقی خود- که از آن به «حکمت بحثی، ذوقی» تعبیر می کند- عقل را به عنوان مقدمهای برای ورود به حکمت اشراقی میداند.
در اینجا این سؤال مطرح می شود که با وجود استدلال و تعقل در آن، حکمت اشراق نوعی فلسفه است یا با وجود روش شهودی، نوعی عرفان؟ در بحث از تفاوت فلسفه و عرفان، باید به جوهرهی فلسفه پرداخت تا معلوم شود که آیا حکمت اشراق واجد آن است تا فلسفه محسوب شود یا نه. در میان مکتبها و نحلههای مختلف فلسفی آنچه هویت فلسفه محسوب می شود، شیوه و روش آن است که متمرکز بر استدلال عقلی است، برخلاف کلام که ملتزم به وحی است.
روش فلسفه، روش استدلالی و بکارگیری برهان عقلی است (طباطبایی، ۱۳۷۸، ج۱: ۱۸). حال اگر فقط به استدلال عقلی و برهانی اکتفا کنیم این فلسفه، فلسفهی مشاء خواهد بود اما اگر شهود و کشف را هم در فرایند کشف واقعیت دخیل بدانیم، فلسفهی اشراقی و گرایشهای مشابه آن خواهد بود. برخلاف عرفان که استدلال و عقل را برای کشف واقعیت بکار نمیبرند.
بنابراین یکی از وجوه تمایز فلسفه از عرفان تمایز آنها بر اساس روش است که توجه به استدلال و برهان است. به عبارت دیگر، عرفان نه در مقام کشف (ثبوت) به عقل ارزش میدهد و نه در مقام داوری و اثبات. این در حالی است که یک اصل از حکمت اشراق که در مقام ثبوت تقدم و اولویت دارد، شهود است و اصلی دیگر که در مقام اثبات تقدم دارد، عقل است چون معیار نهایی برهان عقلی است: «فالمعیار هو البرهان» (سهروردی، ۱۳۷۲، ج۱: ۱۲۱).
سهروردی به دلیل توانایی در همین جنبه است که مقام حکمت خود را برتر از عرفان
میداند. بنابراین میتوان گفت که مشرب اشراقی نوعی فلسفه است که در آن عناصری از عرفان و فلسفه یافت می شود از اینرو، برخی آن را فلسفهی عرفانی اطلاق کرده اند (رضایی، ۱۳۸۶: ۲۸).
حال این پرسش مطرح است که جایگاه عقل در حکمت اشراق و فلسفهی سهروردی کجاست و چه اهمیتی برای آن متصور است.
۴-۲-۲- اهمیت عقل نزد شیخ اشراق
سهروردی در مقاطع گوناگون از کتب خویش، اهمیت استدلال و عقل را مطرح کرده است. در حکمهالاشراق، عالیترین و برترین مقام حکمت را از آن کسی میداند که هم در تألّه و ذوق و هم در استدلال در حد کمال باشد (نصر،۱۳۷۱: ۱۲).
سهروردی در سلوک اشراقی خویش و تحقق فلسفهی اشراق دو گام برداشته است که یکی شهود است و دیگری استدلال و خود را بینیاز از هیچ کدام نمیدانسته است.
به نظر میرسد عقل برای شیخ از جهات متعددی اهمیت پیدا می کند که بدین ترتیب است: نخست آنکه شرط ورود به حکمهالاشراق است چون فلسفهی اشراق دارای جنبه استدلالی است. دوم اینکه مهارت عقلانی و تیزی عقل، تفسیر شهودات عرفانی را آسان می کند. سوم اینکه برهانی ساختن شهودها، بواسطهی عقل حاصل می شود و چهارم آنکه مقام تعلیم همگانی در سایهی عقل امکان پذیر است (یزدانپناه، ۱۳۸۹، ج۲: ۱۰۳).