۶- آیا بین سبک واگرا یادگیری دانشآموزان عادی و ناتوان یادگیری تفاوت وجود دارد؟
۷- آیا بین سبک جذب کننده یادگیری دانشآموزان عادی و ناتوان یادگیری تفاوت وجود دارد؟
۸- آیا بین سبک انطباق دهنده یادگیری دانشآموزان عادی و ناتوان یادگیری تفاوت وجود دارد؟
۱-۴- اهداف پژوهش:
هدف اصلی: مقایسهی تسلط ربعهای مغزی و سبکهای یادگیری دانشآموزان عادی و ناتوان یادگیری.
اهداف فرعی:
۱- مقایسهی دانشآموزان عادی و ناتوان یادگیری در تسلط ربع مغزی A.
۲- مقایسهی دانشآموزان عادی و ناتوان یادگیری در تسلط ربع مغزی B.
۳- مقایسهی دانشآموزان عادی و ناتوان یادگیری در تسلط ربع مغزی C.
۴- مقایسهی دانشآموزان عادی و ناتوان یادگیری در تسلط ربع مغزی D.
۵- مقایسه سبک یادگیری همگرا دانشآموزان عادی و ناتوان یادگیری
۶- مقایسه سبک یادگیری واگرا دانشآموزان عادی و ناتوان یادگیری
۷- مقایسه سبک یادگیری جذب کننده دانشآموزان عادی و ناتوان یادگیری
۸- مقایسه سبک یادگیری انطباق دهنده یادگیری دانشآموزان عادی و ناتوان یادگیری
۱-۵- ضرورت و اهمّیت پژوهش:
متأسفانه هر ساله تعداد زیادی از کودکانی که نارساییهای آموزشی دارند، به علت عدم دسترسی به کمک مناسب و اینکه مشکلات آموزشی آنها به خوبی شناخته نشده است، مورد درمان قرار نمیگیرند و محکوم هستند که بصورت نوآموز شکست خورده درآیند. تعداد زیادی از در مسایل درسی، مدرسه و آموزش دارای مشکل (LD[20]) این کودکان، به دلیل اختلال یادگیری میباشند. یکی از مشکلات دانشآموزان دچار ناتوانیهای یادگیری عصب روانشناختی/ تحولی، کارکردهای اجرایی و توجه است (سیدمن[۲۱]، ۲۰۰۶). که از جمله توانایی های مورد نیاز کودکان، در زمینه یادگیری دروس مدرسه است (کرک و همکاران، ۲۰۰۶). همچنین این دانشآموزان در کارکردهای حافظه مثلاً، نقص در حافظه کوتاه مدت و حافظهکاری و نقص خفیف در رمزگردانی و راهبردهای شناختی و فراشناختی اختلال دارند و به همین دلیل نیز در مورد حافظه این کودکان تحقیقات بسیاری شده است، هرچند این تحقیقات هنوز به یک دیدگاه جامع نرسیدهاند.
ناتوانی یادگیری به دلایل گوناگونی مورد توجه دانشمندان و پژوهشگران قرارگرفته است. نخست آنکه این که اولین یا دومین فراوان را در دوران کودکی ونوجوانی داراست (شیوع ۲ تا ۲۰ درصد)، برای بسیاری از دانشآموزان مشکل قابل توجهی ایجاد میکند و دیگر اینکه بر عملکرد شناختی، اجتماعی، هیجانی، خانوادگی آنان و سپس در بزرگسالی بر عملکرد شغلی و زناشویی آنها تأثیر میگذارد و در نهایت به طور کلی باعث افت عملکرد تحصیلی و سطح کیفیت زندگی آنها میشود. ناتوانی یادگیری تنها به افت تحصیلی و اتلاف بودجه پایان نمیپذیرد، بلکه به سرزنش، تحقیر از جانب سایر دانشآموزان، به وجود آمدن خود باوری ضعیف و کاهش عزت نفس آنها میانجامد و سلامت روانشان را به مخاطره میاندازد. این مشکلات از دانشآموز و مدرسه به خانه و خانواده نیز راه مییابد و اضطراب و نا خوشنودی را در هر فضای زندگی گسترش میدهد. حاصل این امر، آسیبی است که به بهداشت روانی فرد، خانواده و جامعه وارد می شود. تأثیر منفی این ناتوانی یادگیری برجنبههای مختلف زندگی فرد اعم از وضعیت تحصیلی، شغلی، زندگی اجتماعی روابط بین فردی، و کندی یادگیری ومهارتهای حل مسئله پایین میباشد (پاری[۲۲] و همکاران، ۲۰۰۲). شناسایی سبک یادگیری دانشآموزان ناتوانی یادگیری و همچنین تسلط ربع مغزی آنان و اینکه این دانشآموزان از چه نوع سبک یادگیری برای یادگیری مطالب استفاده میکنند و در جریان یادگیری از کدامین ربع مغزی استفاده میکنند، خود تا حدودی میتواند معلمان را در نحوهی تدریس صحیح این دانشآموزان یاری نماید. با توجه به شیوع بالا و عوارض زیاد ناتوانی یادگیری در دانشآموزان لازم است که توجه ویژهای به ناتوانی یادگیری شود. همچنین فقدان پژوهش در زمینۀ تسلط ربعهای مغزی در دانشآموزان ناتوانی یادگیری و عادی موجب سختتر شدن کار میشود در اختیار گذاشتن نتایج این پژوهش در محیطهای مدرسه و مشاورهای، فراهم سازی زمینهای برای تحقیقات بعدی از دلایل انجام این پژوهش میباشند.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
۱-۶- تعاریف مفهومی و عملیاتی متغیرها
تعاریف نظری
ناتوانی یادگیری: ناتوانی یادگیری[۲۳] نوعی اختلال عصبی است که یک یا چند فرایند روانی اصلی در یادگیری یا حرف زدن یا نوشتن را تحت تأثیر قرار می دهد. ناتوانی ممکن است خودش را در یک توانایی ناقص در شنیدن، اندیشیدن، حرف زدن، خواندن، نوشتن، هجی کردن یا محاسبات ریاضی بروز دهد (خدایاری، ۱۳۸۷).
دانشآموزان عادی: دانشآموزانی که از بهره هوشی عادی برخوردارند و برای ادامه تحصیل و انجام مهارتهای خواندن و نوشتن و ریاضیات نیازمند به دریافت آموزشهای ویژه نیستند.
دانشآموزان با ناتوانیهای یادگیری: دانشآموزانی که از بهره هوشی عادی برخوردارند اما برای ادامه تحصیل و انجام مهارتهای خواندن و نوشتن و ریاضیات نیازمند به دریافت آموزشهای ویژه هستند.
ربعهای مغزی: ندهرمن از ترکیب تئوری نیمکره راست و چپ راجر اسپری، رابرت اُرنستین (۱۹۹۷)، هنری مینتزبرگ و میچائل گازانیکا (۱۹۹۸) با تئوری تثلیث مغز مک لین (مغز منطقی، مغز میانی و مغز اولیه) و ارتباطات فیزیکی بین نیمکره راست و چپ و رابطه بین قسمتهای سربرال و لیمبیک مغز استفاده کرد تا مدل چهار ربعی از مغز را ارائه دهد، مدلی که امروزه با نام ربعهای مغزی هرمن شناخته میشود.
سبکهای یادگیری: سبک یادگیری یک رفتار عادتی و متمایز برای کسب دانش، مهارتها یا نگرشها از طریق مطالعه یا تجربه میباشد و یا به عنوان شیوهای است که فراگیران در یادگیری مطالب درسی خود به سایر شیوهها ترجیح میدهند. سبکهای یادگیری فرد به طور مستقیم انعکاسی از عوامل متعدد روانی و شناختیاند. همچنین این سبکها رویآورد فرد را برای پاسخ به محرکهای یادگیری مشخص میکنند (کرستو و دیناو[۲۴]،۲۰۱۰).
تعاریف عملیاتی:
دانشآموزان عادی: دانشآموزانی که در مدارس عادی مشغول به تحصیلاند.
دانشآموزان با ناتوانیهای یادگیری: دانشآموزانی که پس از غربالگری کارشناسان مراکز اختلال یادگیری، علاوه بر تحصیل در مدارس عادی، خدمات ویژه از این مراکز نیز دریافت میکنند.
ربعهای مغزی: نمرهای که فرد در پرسشنامه سنجش تسلط مغزی هرمن بدست میآورد.
سبک یادگیری: نمرهای که فرد در پرسشنامه سبکهای یادگیری کلب بدست میآورد.
فصل دوم:
مبانی نظری پژوهش
۲-۱- مقدمه
با توجه به آنکه هدف پژهش حاضر مقایسه تسلط ربعهای مغزی و سبکهای یادگیری دانشآموزان عادی و ناتوانی یادگیری بوده است، در این فصل ابتدا به بحث در مورد ناتوانی یادگیری و ماهیت و خاستگاه آنها و ارائه دیدگاه های مختلف در ین مورد پرداخته خواهد شد، سپس رویکردهای مختلف در مورد سبکهای یادگیری و ربعهای مغزی از دیدگاه روانشناسان مورد بحث قرارخواهد گرفت. در نهایت به پژوهشهایی اشاره خواهد شد که ارتباط هر یک از این متغیرها را با یکدیگر مورد بررسی قرار دادهاند.
به جرأت میتوان یادگیری را بنیادیترین فرایندی دانست که در نتیجهی آن، موجودی ناتوان و درمانده در طی زمان و در تعامل و رشد جسمی به فردی تحول یافته میرسد که توانایی های شناختی و قدرت اندیشهی او حد و مرزی نمیشناسد. تنوع بسیار زیاد و گسترش زمانی یادگیری انسان که به وسعت طول عمر اوست، باعث شده است علیرغم تفاوتهای زیادی که در یادگیری با هم دارند، برخی افراد در روند عادی یادگیری و آموزش دچار مشکل شوند (کارگرشورکی، ملکپور و احمدی، ۱۳۸۹). در این میان بسیارند کودکانی که ظاهری طبیعی دارند، رشد جسمی، قد و وزنشان حاکی از بهنجار بودن آنان است؛ هوش کم و بیش عادی دارند؛ به خوبی حرف میزنند و مانند سایر کودکان بازی میکنند؛ مثل همسالان خود با سایرین ارتباط برقرار میکنند؛ در خانه نیز خودیاریهای لازم را دارند و کارهایی را که والدین به آنها میسپارند، به خوبی انجام میدهند و از رفتار و اخلاق عادی برخوردارند؛ لیکن زمانی که به مدرسه میروند و میخواهند خواندن، نوشتن و حساب یاد بگیرند، دچار مشکلات جدی میشوند. این کودکان به تدریج در مییابند که سایر کودکان از نظر وضع درسی بهتر از آنها هستند و احساس حقارت را تجربه میکنند و کم کم بیزاری از درس و مدرسه در آن ها به وجود میآید. والدین آن ها که اغلب از دلایل ناتوانی یادگیری آنها بیخبر هستند، مشکل را بیشتر میکنند و با فشارهایی که به کودک وارد میآورند، دشواری را چند برابر میکنند. امروزه، بزرگترین گروه کودکان استثنایی، کودکان مبتلا به اختلال یادگیری[۲۵] میباشند (احدی و کاکاوند، ۱۳۸۹).
اصطلاح اختلالات یادگیری را اولین بار ساموئل کرک[۲۶] در سال ۱۹۶۳ در انجمنی از والدین که در شهر نیویورک تشکیل شده بود، پیشنهاد کرد (به نقل از شهیم و هارون رشیدی، ۱۳۸۶). ادارهی آموزش و پرورش ایالات متحده و قانون عمومی ۱۰۱-۴۷۶ اختلال یادگیری را چنین تعریف میکند: اختلال در یک یا چند فرایند اساسی روان شناختی که در فهم یا کاربرد زبان گفتاری یا نوشتاری ایجاد مشکل کرده و ممکن است به صورت توانایی ناقص در گوش دادن، فکرکردن، صحبت کردن، خواندن، نوشتن، هجی کردن کلمات یا محاسبات ریاضی، ظاهر گردد. این، اصطلاح حالتهایی همچون معلولیتهای ادارکی[۲۷]، آسیب مغزی[۲۸]، بدکاری جزئی مغزی، خوانش پریشی[۲۹] و زبان پریشی رشدی[۳۰] را در بر میگیرد؛ اما کودکانی را که بدواً در نتیجه معلولیتهای دیداری، شنیداری حرکتی، عقب ماندگی ذهنی، اختلال هیجانی، محرومیتهای اقتصادی، فرهنگی محیطی دچار اختلالات یادگیری شدهاند، شامل نمیشود (اداره کل آموزش و پرورش ایالات متحده، ۱۹۹۷، ترجمهی نریمانی و نورانی و دگرماندرق، ۱۳۸۱).
از دههی ۱۹۶۰ کودکان مبتلا به ناتوانیهای یادگیری توجه مطالعات روانی و آموزشی بودهاند و در واقع شاخه جدیدی است که به آموزش و پرورش ویژه افزوده شد. هر چند که ناتوانیهای یادگیری یک قلمرو نسبتا جدیدی است لکن رشد مفهوم آن ظاهرا سریع بوده به طوریکه از طریق آمیختگی پیشههای متعدد به صورت یک پیشه گسترده میان رشتهای جلوهگر شده است. در سال ۱۹۶۸ یک تعریف به وسیله کمیته مشورت ملی در مورد کودکان ناتوان در گزارش سالیانه آنها به کنگره به عمل آمد” کودکان ناتوان در یادگیری در یک یا چند فراگرد اساسی روانی در ارتباط با فهمیدن یا کاربرد زبان شفاهی یا کتبی ناتوانی نشان میدهند تظاهرات این ناتوانی ممکن است به صورت اختلال در گوش دادن، فکر کردن، سخن گفتن، خواندن، نوشتن هجی کردن یا حساب باشد. این اختلالات را نتیجه شرایطی دانستهاند که شامل نقائص ادراکی، ضایعه مغزی، اختلال جزیی در کارکرد مغز، نارساخوانی، اختلال گویایی و غیره است ناتوانی یادگیری این کودکان از نوع مشکلاتی نیست که بدایتا مربوط به بینایی، شنوایی، یا نقائص حرکتی، عقب ماندگی ذهنی پریشانی عاطفی و یا کمبود امکانات محیطی باشد (رخشان، ۳۶۷). ناتوانی یادگیری در اندام ظاهری کودک آشکار نیست کودک مبتلا به این وضع می تواند دارای بدنی قدرتمند، چشمانی قوی، گوشهای تیز و هوش بهنجار باشد، در عین حال، چنین کودکی در عملکرد ناتوان است. چه کسانی دارای اختلالات یادگیری هستند؟
افراد مبتلا به ناتوانیهای یادگیری در تمام سطوح و در تمام پایه های کلاسی از آمادگی تا دانشگاه وجود دارند امتیاز آن عده از کودکانی که در سطوح دبستانی درس میخوانند اصولا این است که تاکید و علاقه به شناسایی و درمان این گونه کودکان در این دوره بیشتر است بنابراین در آینده از شمار مبتلایان به این ناتوانی در سطوح بالاتر آموزشی کاسته خواهد شد(اچ ایلوارد ، الیزابت – ار براون، فرانک؛ به نقل از برادری، ۱۳۷۷).
در تعریفی جدید از ناتوانی یادگیری آمده است: ناتوانی یادگیری به اختلالات گوناگونی اشاره میکند که بر فراگیری، حفظ، درک، سازماندهی یا استفاده از اطلاعات کلامی و یا غیرکلامی تأثیر میگذارد. این اختلالات از نارسایی در یک یا چند فرایند روانی مرتبط با یادگیری به همراه دیگر توانایی های متوسط ضروری برای تفکر و استدلال آوری نشأت میگیرند (هیل[۳۱]، ۲۰۰۵).
این اختلالات به طور عمده در کودکان ۷ تا ۱۰ ساله دیده میشود (کاپلان، سادوک و گرب، ۲۰۰۲: ترجمه پورافکاری، ۱۳۸۲) و معمولا ناشی از ضایعه های سیستم عصبی مرکزی است و بسته به منطقهی ضایعهی نمودهای متفاوتی دارند. به طوری که اصطلاح اختلال یادگیری، شرایطی چون ناتوانیهای ادراکی، آسیبدیدگیهای مغزی، نارساییهای جزئی در مغز و آفازی رشدی را در بر میگیرد. بر طبق این تعریف، اختلال یادگیری به عنوان یک نارسایی عصب شناختی است و همچنین بیانگر بدکارکردهای شناختی از قبیل درک، خواندن، نوشتن و ریاضی به حساب میآید (گیرود[۳۲]، ۲۰۰۱). یکی از پیامدهای بدکاری مغز این است که افراد دارای اختلال یادگیری فرآیندها و اطلاعات مورد نیازشان را به گونهای متفاوت از عملکرد معمولی مورد انتظار کودکان یا بزرگسالان بدون مشکل به دست میآورند (جانه، ابراهیمی و علیزاده، ۱۳۹۱).
۲-۲- چرا درک ناتوانی های یادگیری مهم است؟
پذیرش تفاوتها یا گوناگونیها در عملکرد دانشآموزان و اصلاح آموزش با توجه به نیازهای متفاوت دانشآموزان پیامدهای موفقیتآمیزی خواهد داشت که هدف آموزش دانشآموزان با ناتوانیهای یادگیری است. هدف معلمان- بدون درنظر گرفتن اینکه آیا منحصرا با دانشآموزان با ناتوانیهای یادگیری کار میکنند یا با دانش آموزان عادی، یا با آنهایی که ناتوانیهای اساسیتر دارند- باید با نیازهای انفرادی دانشآموزانشان متناسب باشد. شاید مهمترین نقشی که مطالعه ناتوانیهای یادگیری درآموزش دارد، این است که افراد نقاط قوت و ضعف متفاوتی دارند وآن ضعفها و قوتها باید در برنامه ریزی و تدارک آموزش آنها در نظر گرفته شوند. آموزش باید انعطافپذیر و منطبق بر ویژگیهای دانشآموزان باشد.
بیش از ۵ درصد کودکان سن مدرسه با ناتوانیهای یادگیری تشخیص داده شدهاند. برای آنهایی که به این دانشآموزان تدریس میکنند، دانستن ویژگیها، علل، ارزیابی و درمان ناتوانیهای یادگیری بسیار مهم است. همچنین معلمانی که عمدتا با دانشآموزان با ناتوانیهای دیگر همچون دانشآموزان دارای اختلالهای رفتاری یا هیجانی کار میکنند، از آگاهی و شناخت درباره ناتوانیهای یادگیری بهرهمند خواهندشد، زیرا این دانشآموزان غالبا ویژگیهای یادگیری دارند که مشابه ویژگیهای دانشآموزان با ناتوانیهای یادگیری است. یکی از موثرترین روش های کاهش مشکلات رفتاری، توجه به عملکرد یادگیری تحصیلی دانشآموزان دارای اختلالهای رفتاری یا هیجانی است (کافمن، ۲۰۰۵).
درک مفهوم پیچیدهای مانند «یادگیری» یعنی توانایی توصیف آنچه یادگیری نیست، وآنچه که باعث میشود که یادگیری اتفاق نیفتد. روش مطالعه ناتوانیهایی یادگیری به ما در درک یادگیری طبیعی کمک میکند (گربر، ۲۰۰۰).
۲-۳- تعریف ناتوانیهای یادگیری دشواراست
در بعضی از قسمتهای جهان اصطلاح ناتوانیهای یادگیری معادل اصطلاح عقب ماندگی ذهنی خفیف در ایلات متحده است (اپ، ۲۰۰۱؛ استیونس و ورکوون، ۲۰۰۱). بنابراین مفهوم ناتوانیهای یادگیری به پیشرفت پایین تر از متوسط اشاره میکند که با عوامل حسی یا ذهنی دیگری قابل تبیین نیست و تقریبا پذیرش کاملی در بین مربیان وعموم مردم در ایالات متحده وبسیاری از کشورهای دیگر به دست آورده است (مازورک، و نیزر، ۱۹۹۴؛ وینزر، ۱۹۹۳).
اگرچه این موضوع کاملا پذیرفته شده است، اما مفهوم ناتوانیهای یادگیری هنوز به طور کامل شکل نگرفته است. همانند دیگرمفاهیم پیچیده اما مفید، اصطلاح ناتوانیهای یادگیری نیزهمواره به اصلاح نیاز دارد (برادلی، دنیلسون و هالاهان، ۲۰۰۲؛ کاوالی وفورنس، ۱۹۸۵، ۱۹۹۲؛ لیون وهمکاران، ۲۰۰۱ و همکاران).
تعاریف ناتوانی یادگیری تغییر یافتند
نارسایی پیشرفت: ازآغاز توجه به ناتوانیهای یادگیری روی مشکلاتی که درپیشرفت وجود دارد تاکید شده است. نارسایی پیشرفت به عنوان یکی از نشانه های اصلی ناتوانی یادگیری اهمیت بسیاری دارد اما همه دانشآموزانی که پیشرفت کمی دارند، ضرورتا ناتوانی یادگیری ندارند. برخی از دانشآموزان با ناتوانیهای دیگر به ویژه افراد دارای اختلالهای رفتاری یا هیجانی یا عقب ماندگی ذهنی پیشرفتی پایین تر ازمتوسط دارند. بنابراین بعید است دانش آموزی با پیشرفت بالاتر از متوسط به عنوان مبتلا به ناتوانی یادگیری شناخته شود.
تفاوتهای درون فردی: ممکن است دانش آموزی در یک یا چند زمینه، پیشرفت پایینتر ازمتوسط داشته باشد. این ویژگی ناتوانی یادگیری یعنی عملکرد ضعیف در بعضی از زمینه های تحصیلی آن را از عقب ماندگی ذهنی متمایزمی سازد.بعضی از افراد تفاوتهای درون فردی را در رابطه با توانایی و پیشرفت مورد ملاحظه قرار داده و آن را علت اصلی ناهماهنگی توانایی- پیشرفت دانستهاند.
مشکلات پردازش روان شناختی: نخستین متخصصان ناتوانیهای یادگیری معتقد بودند که نقص در چگونگی دریافت، سازماندهی و بیان اطلاعات دیداری و شنیداری کودکان دقیقا با مشکلات یادگیری شان مرتبط بوده و حتی ممکن است منشا مشکلات آنها باشد. از آن جا که در آن زمان ارزیابی معتبراین نقایص دشوار بود و چون بهبود عملکرد کودکان در این زمینه ها به ندرت منجر به بهبود پیشرفت میشد، نظریه پردازشگری بحث انگیز بود و نهایتا کنار گذاشته شد (هالاهان وکروکشانک،۱۹۷۳، مان، ۱۹۷۹).
نارساییهای عصب شناختی: در تمام مدت تاریخچه ناتوانیهای یادگیری، متخصصان با این عقیده که مشکلات رفتاری اشاره شده در تعریف کرک،درحقیقت نتیجه تغییراتی خفیف در کارکردعصب شناختی است،دست به گریبان بوده اند.با این حال تا این اواخر دانشمندان قادر به اندازه گیری دقیق و دائمی تفاوت های عصب شناختی نبودهاند.
تعریف کنونی ناتوانی یادگیری:
مفهوم اصلی ناتوانیهای یادگیری ویژه، شامل اختلالهای یادگیری و شناخت است که در افراد درونی هستند. ناتوانیهای یادگیری ویژه به این دلیل ویژه هستندکه این اختلالها بر دامنه نسبتا محدودی از درسها و عملکردها تاثیر معنادار دارند. ناتوانیهای یادگیری ویژه ممکن است همراه با دیگر شرایط ناتوانیزا روی دهند، ناشی از شرایط دیگر، همچون عقب ماندگی ذهنی، اختلالهای رفتاری، کمبود فرصتهای یادگیری، یا نقایص حسی نیستند (برادلی وهمکاران، ۲۰۰۲ص۷۹۲).
۲-۴- چه تعدادی از افراد ناتوانیهای یادگیری دارند؟
براساس آخرین گزارش دولت فدرال ایالات متحده، مدارس عمومی حدود ۳ میلیون نفر از دانشآموزان بین سنین ۶ تا ۱۲ سال را به عنوان ناتوان یادگیری تشخیص داده اند.تقریبا۵/۵ درصد دانشآموزان سن مدرسه(۶تا۱۷ساله) به خاطرناتوانی یادگیری نیازبه آموزش ویژه دارند(سازمان آموزش پرورش ایالات متحده، ۲۰۰۲).
میتوان این طور فرض کرد که تعداد افرادی که در آمار رسمی ذکر شده، شامل همه دانشآموزان با ناتوانیهای یادگیری نیست. از سال ۱۹۷۶-۱۹۷۷ زمانی که دولت فدرال شروع به گردآوری دادههایی درباره دانشآموزانی که تحت پوشش آموزش ویژه بودند، کرد، تعداد دانشآموزان بین سنین ۶ تا ۲۱ ساله که به عنوان ناتوان در یادگیری شناسایی شدهاند، سه برابر شده است. متخصصان زیادی از رشد سریع دانشآموزانی که به عنوان ناتوان در یادگیری تشخیص داده میشوند، ابراز نگرانی کردهاند. منتقدان بر این باورند که ناتوانیهای یادگیری مقولهای مبهم است و بسیاری از دانشآموزانی را در بر میگیرد که فقط به آموزش بهتری از آنچه معلمان مدارس عمومی ارائه میکنند، نیاز دارند (آلگوزین و یسیلدایک، ۱۹۸۳؛ لیون و همکاران، ۲۰۰۱) حتی مدافعان وجود ناتوانیهای یادگیری معتقدند که رشد بالای ناتوانیهای یادگیری توجیه پذیر نیست و چه بسا این مساله نشانه ابهام در ملاکهای تعریف و تشخیص، به ویژه در زمینه عقب ماندگی ذهنی است (مک میلان، سیپراستین و گرشام، ۱۹۹۶). برخی از محققان بیام کردهاند که این واقعیت که تمایز بین دانشآموزان کم پیشرفت و دانشآموزان با ناتوانیهای یادگیری تقریبا غیرممکن است، به دلیل ابهام بسیار زیاد در تعریف ناتوانیهای یادگیری است (آلگوزین، یسیلدایک، ۱۹۸۳، یسیلدایک، آلگوزین، شین و مک گیو، ۱۹۸۲). برخی نیز همان داده ها را تحلیل نموده و نتیجه گیری کردهاند که این عقیدهای نادرست است (کاوالی، فاچز، اسکراچز، ۱۹۹۴). آنها بیان میکنند که بیشتر موارد انتقادی مبتنی بر این ایده است که ناهماهنگی توانایی-پیشرفت باید به عنوان مهترین ملاک طبقهبندی افراد به عنوان ناتوان یادگیری به کار برود. بعضی معتقدند افزایش در تعداد ناتوانیهای یادگیری تقریبا به نسبت مستقیمی با کاهش در تعداد دانشآموزان دارای عقب ماندگی ذهنی روی میدهد (مک میلان و همکاران، ۱۹۹۶) این محققان براین باورند که فشارهای اجتماعی و سیاسی به بیمیلی بیشتر در تشخیص کودکان به عنوان عقب مانده ذهنی منجر گردیده و کودکانی که پیش از این به عنوان عقب مانده ذهنی تشخیص داده میشدند، در حال حاضر به عنوان ناتوان یادگیری تشخیص داده میشوند. تصمیم سال ۱۹۷۳ انجمن عقب ماندگی ذهنی آمریکا برای اصلاح تعریف عقب ماندگی ذهنی که نقطه برش هوش بهر را از ۸۵ به حدود ۷۰ تا ۷۵ تغییرداد. در این تغییرهای تشخیصی موثر بوده است.
به دلیل پیچیدگی پدیدهی ناتوانیهای یادگیری و همچنین به سبب اختلاف نظرهای موجود در ارائه تعریف واحدی از آن و مشکلات مربوط به شناسایی و تشخیص کودکان دارای ناتوانی یادگیری، در زمینهی فراوانی و درصد شیوع این ناتوانی بین محققان اتفاق نظر وجود ندارد (افروز، ۱۳۹۰). دامنهی ۱ تا ۳۰ درصد در پژوهشهای مختلف گزارش شده است. میزان شیوع این اختلال از جامعهای به جامعهی دیگر و با توجه به ملاکهای مورد استفاده متفاوت است (احدی و کاکاوند، ۱۳۸۴).