مسعود سعد سلمان هم چون همگنان، خطاب به خود و ملامت عمری که غافل از امور اخروی خود به شعر و شاعری پرداخته میگوید:
شاعــری تــو مــــدار روی گران شاعران روی را گـــران نکنند
نکنی آنچه گـــــویی و نه شگفت کانچه گویند شاعـــران نکنند
(مسعود سعد، ۱۳۸۴: ۴۷۵)
سنایی در طی ابیات فراوانی، به بیان نسبت شرع و شعر پرداخته است. در انتهای حدیقه به طور مشروح به این نکته میپردازد. موضوع اصلی سخن او در انتهای نقد و ارزیابی شعر از دیدگاه شرع است. این نقد و ارزیابی نیز ناظر به شعر و شاعری خودش است. او سعی میکند شعر را با معیار شرع بسنجد و از اشعار غیرشرعی تبرّا جوید. سخن خود را با عنوان «شعر و شرع» با این ابیات آغاز می کند:
ای سنایی چو شرع دادت بار دست ازین شاعری و شعــر بدار
شرع دیدی زشعر دل بگسل که گـــــــــدایی نگارد اندر دل
( سنایی، ۱۳۸۷: ۴۳۷)
سنایی به دنبال این ابیات توضیح بیشتری در مسخرگی شعر در مقام مقایسه با شرع میدهد:
او معتقد است شعر صبح کاذب است و شرع صبح صادق. سنایی این حکم را در مورد اشعار خود صادق میداند و همه آنها را نتیجه عقل ناقص خود میشمارد و معتقد است کمال عقل در پیروی از شرع است و بدین ترتیب ضمن تحقیر و نکوهش شعر، با خود عهد میکند که دیگر شعر نگوید:
گر زیم بعد ازین نگویم من در جهان بیش و کم به نظم سخن
( همان: ۴۳۹)
خاقانی نیز تحت تأثیر همین اندیشه غالب، بر این باور است که شاعری در نفس خود، عیب نیست مگر اینکه شاعر به جای پند و نصیحت و دفاع از حق تملّق نماید و زبان به دروغ و ناروا بیالاید، بنابراین آیات ۲۲۴ تا۲۲۷ سوره الشعرا (۲۶) را اقتباس کرده و میگوید:
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
عروس عافیت آنگه قبول کرد مرا که عمر بیش بها دادمش به شیربها
مرا به منزل “الالّذین” فــرود آور فروگشای زمــن طمطراق «الشعرا»
(خاقانی، ۱۳۸۷: ۱۴ )
۵-۳- در ستایش شعر
شاعران و سخنوران همان گونه که در نکوهش و مذمّت شعر سخن گفتهاند در ستایش و تکریم آن نیز معانی و مضامین رنگین و زیبایی سرودهاند و چندان پایه شعر را بالا بردهاند که جایگاهش را در عرش اعلا قرارداده و با تعابیر شکوهمندی چون سحر حلال، سحر مبین، سخن جاودان، رمز عشق، نغمه الهی، سخن حق، لطیفه الهی و بسیاری تعابیر زیبای دیگر از آن یاد کردهاند.
اسماعیل پورشاهیان در کتاب «بحثی در فلسفه، زبان و شعر»، مینویسد: «در الهیات مسیحی، خداوند همان لوگوس است. در انجیل میخوانیم: در آغاز لوگوس بود و لوگوس خدا بود… یعنی خدا همان خرد زبانیست. اندیشه هم چنانکه گفتم نمیتواند از زبان منتزع شود. تصوّر سوژهی دکارتی هم خارج از زبان، مهمل است. بر این اساس، شعر که به زبان وابسته است، نزدیکترین هنر به اندیشه و حقیقت است. ما از اهمیّت شعر در رمانتیسیسم آلمانی آگاه هستیم. آنها جایگاهی برابر با فلسفه به شعر میدادند و هگل شعررا فلسفه منظوم میخواند. به واقع شعر و فلسفه به ویژه از آن رو که در زبان رخ میدهند، دو روی یک سکّه هستند. ما معتقدیم شعر ظرفیتهای اندیشه و زبان را گسترش میدهد. فلسفه نیز چنین میکند.
هگل جایی گفته بود که من با فلسفه خود، زبان آلمانی را به آلمانیها یاد دادهام. فلسفه و شعر، سوراخها و زخمهای زبان را به دو شیوهی متفاوت نمایش میدهند. ویتگشتاین رسالت فلسفه را بازداشتن عقل از افسون شدن توسّط واژهها میخواند. همین رسالت را هم ما برای شعر مدرن قائل هستیم. به ویژه آن که در فلسفه معاصر، نقد عقل محض کانتی و بازشناسی توهمات متافیزیکی، جای خود را به نقد قلمروهای حقیقت در زبان داده است.»
( پورشاهیان، ۱۳۸۴: ۵۴)
شعر از قدیم الایّام معمول بوده و شاید بتوان گفت قدرت شعرگفتن در بشر همزمان با قدرت بیان بوده است. حتى بعضى آنرا از غرایز فطرى انسان به حساب آوردهاند. اهمیّت شعر درنزد انسان به قدرى است که او در ایّام خاصى تمایل به سرودن آن دارد؛ مثلاً مادر موقع بچهدارى که کودک خود را به رقص در مىآورد عموماً الفاظى خیالى توأم با وزنى هر چند محدود بر زبان جارى مىکند و گاهى اوقات با صداى خود ترانهاى هم مناسب با آن، به اجرا در مىآورد و هم چنین در مصائب، باز این خصوصیت را بیشتر در زنها، خصوصاً زنان عزادار و مصیبت دیده به خوبى مشاهده مىکنیم.
ناصر مکارم شیرازی مینویسد: «شعر سلفِ صالح، تنها یک سرى الفاظ نیست که در قالب نظم ریخته شده باشند، یا واژههاى محض نیست که به رشته نظم کشیده شده باشند و بس، بلکه برداشت ما آن است که اینها یک سرى مباحث بسیار بلند معرفتىِ برگرفته از کتاب و سنّت و دروس عالیهی نشأت گرفته از فلسفه و آموزههاى دینى و تاریخى و مواعظ حسنه و اخلاق، هستند، افزون بر فنون ادبیّات و رشتههاى لغت و مبانى تاریخ که درآنها یافت میشود؛ از این رو شعرى که در بردارنده این ابعاد باشد، مطلوب دانشمند، و مقصود حکما، و نیاز علماى اخلاق، و خواسته ادیبان و آرزوى مورّخان است، بلکه باید گفت خواسته همه جوامع بشرى است.» ( مکارم شیرازی، ۱۳۸۳: ۱۰۲)
این نویسنده درباره شعر مذهبى مینویسد: « شعر مذهبى اهداف دیگرى دارد که از مهمترین مطالب موجود در شعر گذشتگان است؛ که عبارتند از: دلیل آوردن بر مذهب و دعوت به حق و گسترش فضایل آل الله، و نشر روحیّات عترت پاک در میان جامعه که به صورت دلکش و شیوا و با روش نو انجام گرفته و با جان و روح افراد آمیخته و به گوش دور و نزدیک مىرسد و بین دوست و دشمن دهان به دهان نقل مىشود، تا زمانى که صداى آن در هستى پیچیده و آوازهاش بر چهار سوى جهان چیره و زیبایى ذکر آن در سراسر کیهان، رواج و گسترش یافته و پراکنده مىگردد و آویزه گوشها مىشود. تا آنجا که این اشعار مذهبى آواز شترسواران شود که با آن شتران خود را به پیش برانند و ترانهی زنان آوازه خوان گردد که در مجالس شاهان و خلفا و اُمرا به آن چهچه زنند و مادران شیرده براى بچههاى شیرخوار در گهواره زمزمه کنند و پس از پایان شیر خوارى آنان را با آن اشعار و سرودها در دامن خود به رقص درآورند و پدران از آغاز رشد فرزندان، آن را بر گوششان بخوانند، تا آنان بر این اندیشه رشد و نمو کرده و به جوانى برسند.» (همان : ۱۱۰)
پورشاهیان، مینویسد:« زبان وجه تمایز انسان از حیوان است و قوهّی آدمی در سنجش و نمایش خیر و شر است. شاعر با زبان و بهتر بگوییم با لوگوس سر و کار دارد. اگر به تفکّر یونانی رجوع کنیم میبینیم که لوگوس و «آتش» در فلسفه هراکلیتوس یکی هستند. همان آتشی که پرومته از خدایان میرباید و به انسانها هدیه میدهد. این اسطوره اهمیّت زبان و لوگوس را نشان میدهد. لوگوس به مثابهی زبان، در معنای دقیقترش، خرد کلامیست یا خردی که به زبان وابسته است. همچنان که میدانیم، زبان در اندیشهی معاصر نه محمل اندیشه، بلکه خود اندیشه است. ریشههای اندیشه و فرهنگ مسلّط را باید در زبان مسلّط پیدا کرد. این همان نکتهی اساسیست که رابطهی زبان و ایدئولوژی را نشان میدهد. زبان ایدئولوژیک است، چراکه اگر به تفاوت زبان و صوت بازگردیم، این زبان است که قادر به نمایش خیر و شر است و نه صوت. پس شاعر با چیزی سر و کار دارد که ابزار نمایش خیر و شر است و منازعات گفتمانی از طریق آن صورت میگیرد. همین مسئله اهمیت زبان و شعر را نشان میدهد.» ( پورشاهیان، ۱۳۸۴: ۶۹)
محمد تقی جعفری در کتاب «زیبایی و هنر از دیدگاه اسلام » می نویسد: «با ظهور اسلام در جزیره العرب، نه تنها اهمیت و مقام و رتبه شعر، تنزل نیافت بلکه شعر به نحو بهترى به حیاط خود ادامه داده و با ترغیبها و تشویقهاى پیامبر و توجه آن حضرت به مقام شعر و شاعرى مکان و مقام خود را به نحو مطلوبترى افزایش داد. در تاریخ مىبینیم که در بین اسراى جنگ احد، اسیرى که شاعر است مورد لطف پیامبر قرار گرفته و بر او منّت نهاده و آزادش مىکند؛ امّا بر خلاف دیگر اسیران از او فدیه دریافت نکرده؛ ولى در مقابل آزادى او تعهّد مىگیرند که بر ضد اسلام و مسلمین شعر نسراید. و یا در جاى دیگر پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله کعب بن زهیر را مهدور الدم دانسته و خون او را مباح نمودهاند؛ ولى به جهت شعرى که سروده بود مورد توجه پیامبر قرار گرفته و حضرت او را مورد عفو و مرحمت قرار مىدهند.» ( جعفری، ۱۳۸۸: ۱۵۲)
در اشعار شاعران فارسی زبان در ادوار مورد مطالعه، شعر و شاعری به نحو بارزی مورد ستایش قرار گرفته تا آنجا که ازآن به عنوان تجلّیگاه عشق خداوندی یاد شده وآن را الهام غیب، توصیف کردهاند.
فقیه و اصولی بزرگ آیت الله شیخ محمدرضا مظفر(۱۳۸۳-۱۳۲۲ ه- ق) درکتاب منطق در این باره میگوید:« شعر فایده های بیشماری در زندگی اجتماعی دارد. با شعر میتوان در جایی که مورد نیاز باشد عواطف و احساسات را در مسیر اهداف دینی و اجتماعی تحریک کرد. وی سپس هفت فایده برای شعر گفتهاند. مثل: پرورش روحیه حماسی، برانگیختن عواطف انسانی، موعظه کردن، تهذیب نفس و … » ( مظفر، ۱۳۸۵: ۴۰۵ )
این عالم بزرگ دین، هم چنین دربارهی علّت تأثیر ماندگار شعر، گفته است: « رکن اساسی شعر، تصویر و خیال پردازی و صحنهسازی است. مواجهه عادی با واقعیتها، تاثیری معمولی دارد ولی اگر مطلب و واقعیتی همراه با تشبیه، مجاز، استعاره و تصویرپردازی باشد، تاثیری ژرف و شگرف خواهد داشت، مخصوصاً اگر همراه با وزن و قافیه و ردیف مناسبی هم باشد.» ( همان: ۴۰۷)
چنان که پیدا است، آیت الله مظفر نه تنها شعر را بیفایده نمیداند بلکه فواید زیادی در زمینههای مختلف برای آن قایل است و به راز ماندگاری آن نیز اشارات عالمانهای میکند.
شارل بودلر (۱۸۶۷- ۱۸۲۱م) بیگمان یکی از تأثیرگذارترین شاعران فرانسه و جهان در قرن اخیر محسوب میشود. بودلر به خاطر نقدی که درباره «فواید شعر» نوشته نیز به شهرت زیادی دست یافته است. او این اندیشه را مطرح کرده که تنها بر شعری که به شکل زیبایی خالص و ناب جلوهگر شود، می توان نام شعر نهاد، نه بر آن اشعاری که میخواهند به ما چیزی یاد بدهند یا پیامی سیاسی را انتقال دهند. (بودلر، ۱۳۸۷: ۱۵۹)
بودلر را امروز به عنوان یکی از مهمترین چهرههای تأثیرگذار بر ادبیّات قرن بیستم میشناسند. اشعار و تا حدودی نقدهای ادبی او تأثیر بسیار عمیقی بر نسل نویسندگان بعد از او چه در فرانسه و چه در خارج از آن کشور داشته و همچنان نیز تا امروز تأثیرگذار باقی مانده است. او معتقد است : « سه روز میتوان بدون نان به سر برد، بدون شعر هرگز، و کسانی که جز این فکر کنند در اشتباهند .» ( همان : ۲۶۰)
یونگ کارل گوستاو، (۱۹۶۱ - ۱۸۷۵ ) روان شناس بزرگ فرانسوی، در این خصوص میگوید:« شاعران و نویسندگان برای خلق و آفرینش آثار هنری از صور ذهنی و تخیّلات خویش کمک میگیرند که این عناصر ریشه در ناخودآگاه ذهن همهی افراد بشر دارند و در ذهن شاعر و نویسنده به لایه های ناخودآگاه ذهن میرسند و مقدمهی پیوند میان روان شناسی، هنر و ادب میگردند. از نظر یونگ «هنرمند، مفسر رازهای روح زمان خویش است بدون این که خواهان آن باشد، مانند هر پیامبر راستین.» او تصور میکند که از ژرفای وجود خود سخن میگوید، اما روح زمان است که از طریق دهانش سخن میگوید و آن چه که وی میگوید وجود دارد، زیرا تأثیر گذار است». (یونگ، ۱۳۷۹: ۲۴۲).
ازسرودهها وگفتههای قدما و معاصران، نمونههای زیاد مییابیم که متضمّن مضامین و ترکیبات و اصطلاحات جالب و زیبایی درباره منزلت و جایگاه شعر و شاعری است که در ادامه به صورت موضوعی مورد بررسی قرار میدهیم.
۵-۳-۱- ارتباط شعر و خرد
در ارتباط شعر با خرد و دانایی و حکمت، سخن بسیار گفته شده است. بین شاعران بزرگ، فردوسی که بزرگترین شاعر سدههای چهارم و پنجم هجری و بزرگ ترین شاعر سبک خراسانی و نیز بلند پایهترین حماسه سرای ایران بلکه جهان است، با آن که زمینه کار او اشعار حماسی و رزمی و پهلوانی است ستایش او را عقل و خرد و همچنین ستودن ثمرات عقل و خرد در شاهنامه فردوسی، ابیاتی را در حجم یک کتاب و منظومه مستقل تشکیل میدهد؛ بطوریکه ابیاتی که درباره خرد و نصایح و آداب زیستن در ایّام زندگانی در میان رزمنامهها سروده شده، خود بالغ بر هزاران بیت می شود. فردوسی آغاز کتاب خود را با ستایش خرد آغاز میکند و خداوند عالم را خدای عطا کنندهی جان و خرد میداند که به عقیدهی فردوسی اندیشه و تفکّر از این توصیف فراتر نمیرود. دراین ابیات«سخن» به عنوان نیروی ویژهای که شاعر از آن بهرهمند است به طور خاص گوهر وجود و خرد شمرده میشود که مرد دانا از آن برخوردار است. او در این باره میگوید:
ز یزدان و از ما بر آن کس درود که تارش خرد باشد و داد پود
( فردوسی، ۱۳۸۵: ج۱: ۴۳)
فردوسی در آغاز داستان سیاوش ، راوی را که در این داستان خطاب به خود شاعر است با صفاتی چون «بیدار مغز»خطاب میکند. او هم چنین میگوید چون سخن، خردمندانه بیان گردد، روان سراینده نیز آرامش می یابد.
کنون ای سخن گوی بیدار مغز یکی داستانی بپیــــــــــرای نغز
سخن چون برابر شود با خــرد روان سرایــــــــــنده رامش برد
( همان: ۵۱۳)
فردوسی، آنچه را که مایه خوبی یا بدی شعر و به تعبیر فردوسی،« سخن» است، اندیشه و خرد سراینده توصیف میکند. او معتقد است از اندیشه بد، کنش بد میآید و از اندیشه خوب، «خرد» که در اساس، نمیتواند بد باشد، متولّد میگردد. در بسیاری از اشعار فردوسی «خرد» نیکی مطلق است و با ذات خداوند برابر است.
کسی را که اندیشه ناخـوش بود بـــدان ناخوشی رای اوگش بود
همی خویشتن را چلیپـا کـــند به پیش خردمنـــــد رسوا کند
ولیکن نبیند کس آهوی خویش ترا روشن آید همه خوی خویش
اگر داد باید کــــــه ماند بجای بپیرای ازین پس بــــدانا نمـای
( همان: ۵۱۳)
فردوسی میگوید اگر مرد دانا سخن تو را بپسندد، مایه آبرو و بزرگی تو را در جامعه فراهم آورده است. فردوسی بعد از این بیان، معتقد است که اگر بخت یاری کند و او بتواند این داستان را به شعر بپرورد، درختی گشن و میوهدار از آن خواهد رُست که هرگز بار و برگ آن، رنگ مرگ و خزان نخواهد گرفت. به این طریق دو اصل دربیان فردوسی ظاهر میگردد. نخست این که سخن یا شعر باید توأم با خرد باشد و دوم این که سخن و یا شعر اگر با خرد همر اه گشت، ضمن ایجاد آبرو و نام نیک برای گوینده، نامیرا خواهد بود:
چــو دانا پسندد پسندیده گشت به جوی تو در آب چون دیده گشت
زگفتار دهقان کــــنون داستان تو برخوان و بـــــرگـوی با راستان
کهــن گشته این داستانها ز من همی نـــــــــو شود بر سر انجمن