فرهنگ استراتژیک ملی چین
* صلح امری با ارزش
* برتری فرهنگی چین
* جایگاه ملی چین، بعنوان پادشاهی میانه
* لزوم اتحاد در داخل و رهایی از مداخلات خارجی
*مخالفت با هژمونی
* گرایش به تمرکز گرایی در عرصه تصمیم گیری
*مخرب و هزینه بر بودن جنگ
* بی اعتمادی به سایر کشورها
-
- فرهنگ استراتژیک نظامی چین
* ادراک تهدید
* رسیدن به اهداف، هدف اصلی استراتژی
* حفاظت از تمامیت ارضی
* مخالفت با حمله به سایر کشورها
* جنگ عادلانه
* دفاع فعال
۱-۱- صلح امری با ارزش
اکثر نخبگان چینی معتقدندکه چین فرهنگ استراتژیک صلح طلبی دارد. بطور مشخص مردم اغلب کشورها (شامل ایالات متحده آمریکا) میگویند که صلح را دوست دارند. در حقیقت بنظر میرسد این امر، نوعی اشتیاق جهانی بشریت است، اما آنچه که در مورد چین برجسته است، این است که در درجه وسیعی تاکید شده است که تمدن چینی بطور منحصرا صلح طلب بوده است و آن را از سنتهای استراتژیک دیگر کشورهای جهان متمایز می کند. همچنانکه در کتاب سفید دفاعی چین در سال ۱۹۹۸ نیز آمده است:
ماهیت دفاعی سیاست دفاع ملی چین… از سنتهای تاریخی و فرهنگی این کشور ناشی میشود. چین کشوری با تمدن ۵۰۰۰ ساله و سنت صلح طلب است. متفکرین چین باستان بر حسن همجواری تاکید فراوان داشته و این نشان میدهد که در سرتاسر تاریخ، مردم چین به دنبال صلح جهانی و برقراری روابط دوستانه با مردم سایر کشورها بوده اند. (سلیمانی پورلک،۱۳۸۴: ۷۷)
در این باب، ون جیابائو، نخست وزیر چین، در بخشی از سخنرانی خود در دانشگاه هاروارد بیان میدارد که چین یک قدرت در حال ظهور و علاقمند به صلح است. مولفه فرهنگ نقش مهمی را در قرن جدید ایفا میکند. فرهنگ چینی بر صلح و همکاری تاکید دارد، چنانکه تولستوی میگوید: جامعه چین صلح دوست ترین جوامع در جهان است. (سازمند،۱۳۹۰: ۸۷)
طبق گفته لی جی جون، نماینده سابق آکادمی دانش نظامی چین نیز، فرهنگ استراتژیک باستانی چینیها ریشه در عقاید فلسفی “اتحاد بین انسان و طبیعت” دارد. که روی هم رفته بر مبنای هماهنگی بین انسان و طبیعت و هماهنگی بین انسانها میباشد. لذا برای فرهنگ استراتژیک کنفوسیوسی چین صلح بسیار حائز اهمیت است. در دوران اخیر نیز، رهبران و محققان چینی همواره تاکید داشتهاند که چین راه حلهای صلح گونه را بیش از راهحلهای خشونت بار دنبال کرده است. شهروندان چینی و رهبران نظامی مکرر اعلام داشتهاند که چین همواره از پنج اصل مسالمت آمیز پیروی کرده است.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
چین بارها اعلام کرده است که «تمدن» موضوع مهمی است که نه تنها در پنج فرمان چینیها قید شده است، بلکه بارها و بارها در صحبتهای سران چینی در مجامع بین المللی بدان تاکید شده است. چین بنای فرهنگی خود را بر اساس تعالیم صلح و نظم کنفوسیوس میداند. بر اساس سند سفید چین در سال ۱۹۹۸:
دفاع ملی چین برگرفته از سنتهای تاریخی و فرهنگی میباشد. در طول تاریخ مردم چین همواره به دنبال صلح بودهاند و با مردم سایر ملل در صلح و دوستی بسر میبردند. در مسائل نظامی نیز به دنبال حل مسائل از طرق غیرنظامی بودهاند و سیاست آنان مقابله با دشمن بوده نه شروع کننده جنگ. همچنین سند سفید چین به موضوع اعتماد متقابل و دوطرفه اشاره میکند و آنرا راه حل مناسبی برای مناقشات میداند. (باتاچریا،۲۰۱۱: ۱)
طبق نظر متفکران چینی، اصل باستانی «تلاش برای استفاده از ابزارهای صلح جویانه قبل از متوسل شدن به نیروی نظامی» در چین بعد از ۱۹۴۹ تاثیر بسیاری داشته است. دیدگاه دنگ شیائوپینگ نیز اعتقاد داشت که یکی از سه ماموریت مهم چین در دهه ۱۹۸۰، حمایت از صلح جهانی بود. سیاست پکن در زمینه اتحاد مجدد تایوان نیز تقویت کننده این دیدگاه است. ابزارهای موردنظر چین برای متحدسازی از ۱۹۷۹، ابزارهای غیرنظامی است. گرچه در زمان دنگ، سیاست چین از آزاد سازی با توسل به زور به متحدسازی مسالمت آمیز تغییر کرده است، اما باید خاطر نشان کرد که این تغییر بیش از آن که استراتژیک باشد، تاکتیکی است. درواقع، پکن همچنان حق کاربرد زور را در این زمینه برای خود محفوظ میداند. (اسکوبل،۲۰۰۲: ۷)
بنابراین، سنت صلح طلبی در فرهنگ استراتژیک چین خود منشا گرفته از آموزه ها ی کنفوسیوسی است. موقعیت کنفوسیوس در تاریخ چین چنان برجسته و با اهمیت است که نمیتوان به طور بسنده به روشی مناسب اندیشه های این متفکر بزرگ را به اختصار توضیح داد. کنفوسیوس، در سراسر تاریخ چین به عنوان والاترین آموزگار از احترام بزرگی برخوردار بوده و حتی به صورت یک قدیس پرستیده شد. او تا سدهی بیستم بزرگترین شخصیت اخلاقی و عقلی بوده که نژاد چین به جهان عرضه کرده است. هیچیک از متفکران یا دولتمردان در مدتی چنین طولانی چنان تاثیر و نفوذی بر ذهنیت چین به جا نگذاشته اند. در آموزه های کنفوسیوس به کارگیری نیروی نظامی پدیدهای شوم قلمداد می شود که تنها در شرایط گریزناپذیر باید ازآن استفاده کرد و علاوه بر این، بر به تمکین واداشتن دشمن بدون توسل به زور تاکید می نهند. لذا در این دیدگاه صلح امری باارزش قلمداد میگردد.
۲-۱- برتری فرهنگی چین (استثناگرایی چینی)
ملتهایی که از دیرینهی تاریخی برخوردارند، همواره میل دارند خودشان را جاودانه پنداشته، و آثار و روایت اصالت و خواستگاهشان را ارج بنهند. یکی از ویژگیهای تمدن چین این است که اساسا نقطهی آغازی برای آن نمیتوان قایل شد. ظهور آن در تاریخ، بیشتر شبیه به یک پدیدهی خود انتظام طبیعی است تا یک «کشور» به معنای امروزی آن. نخبگان این کشور با این پندار که چین کشوری بیهمتا است خو گرفتند. چین فقط یک «تمدن بزرگ» در میان تمدنهای دیگر نبود، بلکه ذات و عین تمدن بود.
از آنجایی که چین در سراسر تاریخ خود تحت تاثیر شرایط طبیعی خود بوده است، بنابراین تمدن چینی نتیجهی مبارزهی سخت و دائمی مردم آن با عوامل طبیعی و غلبه برآن بوده است. روی هم رفته سرزمین چین یکی از مناسبترین بخشهای زمین برای مسکن گرفتن آدمیان بوده و یکی از نواحی کمیابی است که توانسته است بییاری داد و ستد خارجی جماعاتی انبوه را با تمدنی تکامل یافته و نیازمندیهای فراوان در خود پرورش دهد. چینیان میتوانسته اند همهی چیزهای مورد نیاز خود را در داخل تهیه کنند و داد وستد آنها با مغرب زمین، چه از راه دریا و چه از راه های کاروانسرای آسیای مرکزی، تجملی و تفننی بوده است. بواسطه این شرایط طبیعی، تمدن چین تا زمان ورود غرب در قرن نوزدهم از نفوذ بیگانه برکنار ماند و چینیان مردمی سخت مغرور و کنارهگیر و سنتپرست بار آمدند و در طول دوهزار سال خود را بیتردید فرهیختهترین، هوشمندترین و تواناترین مردم زمین میپنداشتند و به خود حق میدادند که ملتها و قومهای دیگر را «بربر» بنامند. (آشوری،۱۳۵۸: ۱۹ و۱۸)
از دیدگاه ژئوپولتیک میتوان گفت که چین همواره در یک وضعیت به اصطلاح مثلث قرار داشته است. به عبارت دیگر، آن کشور همواره میان یک یا چند قدرت ( به اصطلاح چینیها) «بربر زمینی» مانند مغولها، تاتارها و روسها و یک یا چند قدرت «بربر دریایی» مانند ژاپنیها، اوپاییها و بعد امریکاییها قرار داشته است. چین از حدود ۱۵۰ سال پیش، از هر سو (روسیه، ژاپن، انگلستان، فرانسه و امریکا) مورد تهدید قرار گرفته است.
لذا، برتری فرهنگی چین از تاریخ و روایتهای فرهنگی آن ناشی شده است. همانطور که روز تریل بیان داشت که بازدیدکنندگان در سراسر جهان برای مشاهده برتری چین میآیند. بطور تاریخی چینیها بر این باورند که دولت آنها به عنوان جهان متمدن است و بقیه ماوراء آن به عنوان بربرها دستهبندی میشوند. ایدئولوژی کنفوسیوسی نیز تاکید بر برتری فرهنگ چینی و روشن کردن مفهوم بربرهای پیرامون ساکن اطراف چین داشته است. بنابراین فرهنگ استراتژیک چینی نوعی نژادپرستی را به نمایش گذاشته است. در نژادپرستی بر جنبه های مثبت رفتار خود و عناصر بد رفتار دیگران تاکید میشود. اگرچه نژادپرستی منحصر به نگرش چینی نیست اما این یک ویژگی کلیدی در فرهنگ استراتژیک چینی است. چینیها بر این باورند که یک هدیه خاصی دارند و آن هنر و روش کشورداری این کشور است. به طور مشابه ارتش خلق چین به نیروهایشان آموزش میدهند که بادوام ترین سنتهای نظامی و اخلاقی چین، اخلاقی و بطور استراتژیک برتر هستند و هوشیاری و زیرکی چینیها بیش از قدرت مادی آنها است.
لذا، چین، همچون کشوری با برخی ویژگیهای جغرافیایی که در کنار دیگر کشورها باشد، تلقی نمیشد. «چین یک جهان بود، مملو از انسانهایی از قومیت «هان» که مرزهای تمدن آنان، مرزهای جهان بود». وجود انسانها و اقوام دیگر پذیرفته میشد، اما به عنوان مردمی بیگانه و از لحاظ فرهنگی پستتر. در نزد این مردم مفهوم بیگانگی از غلظت بالایی برخوردار بود و به علاوه در خود معنای انحطاط فرهنگی بیگانگان را نیز نهفته داشت. بی تردید در طول تاریخ از اقوام و دولتهای متعدد میتوان سراغ گرفت که برای خود نسبت به مردمان دیگر مرتبهای والاتر قائل بودند اما تداوم و قوت مورد چین یک استثناء است. اندیشه برتری فرهنگی چین، قرنها جاری و ظاهر بود و همسایگان و اقوام نزدیک، بویژه کشورهای ژاپن، کره و ویتنام قرنهای متمادی تحت سلطه و باجگزار امپراتوران چینی بودهاند. توده های عامی چینی حتی آنانکه نسل به نسل حیات خود را در دهکدههای کوچک دورافتاده سپری کردهاند، به گذشته تابناک کشور خود و وسعت مداوم آن وقوف دارند. (طاهایی و اتابکی،۱۳۷۴: ۷۹)
به گفته ادگار انو، چینیها تا اوایل ۱۹۷۰ از لحاظ جغرافیایی سیاسی بطلمیوسی بودند، زیرا کشور خود را مهمترین کشور جهان و مرکز مشکلات و بحرانها میدانستند. معروف است که مائو همیشه از خبر بروز بحران در شیلی و سایرکشورهای کوچک جهان تعجب میکرد. زیرا باورش نمیشد که کشورهای به قول او کوچولو هم بحران داشته باشند. وی با زهرخندی میگفت: هه، اگر روسای جمهور آن کشور های کوچولو، با مشکلات چین سروکار داشتند چه میکردند؟! ( مستقیم، ۱۳۷۶: ۸۸)
چینیها خود را ترجمان وجود یک تمدن میانگارند و شگفت آنکه این خودآگاهی غلیظ با اندیشه هجوم در نمی آمیزد. چینیها خود را مرکز جهان میپنداشتند و برای خود رسالتی ممتاز قائل بودند. چینیها در روابط خارجی خود نیز به مسائلی مانند پارسایی و امانتداری که در افکار کنفوسیوس وجود داشت، اعتقاد داشتند. (دلیوس،۱۹۹۴: ۳) از دیدگاه چینیها، کشورشان مرکز دنیا بود و بارگاه پادشاهی میانه و دیگر کشورها تنها با مقایسهی با آن، تعریف و درجه بندی میشدند. تا آنجا که به چینیها ارتباط مییافت، چین در راس گروهی از کشورهای حقیرتر، که هرکدام از آنها تا حدودی فرهنگ چینی را جذب کرده و خراجگزار عظمت و شکوه آن بودند، نظام طبیعی عالم را تشکیل میدادند. مرز بین چین و مردمان ساکن اطراف آن را بیشتر اختلاف فرهنگی تشکیل میداد تا نشانهگذاریهای سیاسی و یا ارضی. «لوسیان پای»، دانشمند آمریکای علوم سیاسی، تحت تاثیر انعکاس و درخشش بیرونی فرهنگ چین در سرتاسر آسیای شرقی، اینگونه اظهارنظر کرده است: «حتی در عصر کنونی، چین هنوز هم یک تمدن است که تظاهر به کشور بودن میکند» (کسینجر،۱۳۹۲: ۱۵)
در تلقی ماندارینها، برتری چین همیشه مبتنی بر یک آموزه برتر بوده است. رمز برتری نظام باستانی حکومت چین به سادگی در وسعت، وحدت و جمعیت آن نبود، بلکه در آموزهای ثابت و پابرجا، یعنی آیین کنفوسیوس بوده است. از آنجا که امپراتور در حقایق ثابتی تجسم مییافت، کشور او قدرتمند و خوشبخت بود. در حقیقت، اگر شرایط کشور رو به وخامت میرفت، نشانه آن تلقی میشد که امپراتور مسیر فضیلت را رها کرده و قیمومت آسمانی را از کف داده است. (طاهایی و اتابکی،۱۳۷۴: ۸۹)
۳-۱- جایگاه ملی چین، بعنوان پادشاهی میانه
انگاره سوم فرهنگ استراتژیک ملی چین که مربوط به درک برتری فرهنگی چین است، مربوط به موقعیت جغرافیایی و دیدگاه چینیها درباره نظم طبیعی سیستم بین الملل است. بطور کلی در بیشتر تاریخ آن، چین خودش را در هسته سلسله مراتب سیستم بین الملل همراه با شاخههایی از دولتهای دیگر در اطرافش میبیند. این تجربه تاریخی در تضاد با سیستم دولت کلاسیک اروپایی قرار دارد. در موردی که دولتها صرف نظر از قدرتشان، حداقل بواسطه مبادله سفرا، استقرار سفارتخانه و انعقاد معاهدات مساوی و یکسان در نظر گرفته میشوند. بطور مشابهی در حالیکه سیستم دولت اروپایی بطور تاریخی بواسطه یک سری از متحدین متغیر هویت یابی شده است، چین بطور سنتی شامل متحدین با دیگر کشورها نبوده است. اگرچه چین بطور کلی فعالیتهایی برای روابطش با متحدین نزدیکش انجام داده است. از آن جمله: آوردن دلیل برای ارسال مواد هستهای و برنامه هستهای به پاکستان در اوایل دهه ۱۹۸۰.
چین بطور سنتی سلسله مراتب روابط بین مرکز (چین) و توابع یا شاخههایش را در پیرامونش بیان کرده است. برای چینیها این سازماندهی (نظم) نماینده نظم طبیعی چیزهاست. در سلسله مراتب قدرت چین در راس قرار دارد و این به عنوان پیش شرط ثبات و نظم است. (چین در مرکز و بربرها اطراف چین قرار دارند) در این دیدگاه بربرها مشتاق سجده کردن به امپراتوران چین بودند و این برای نشان دادن جایگاه پایین آنها در سلسله مراتب در نظر گرفته می شود. به باور آنها، چینیها نه نیاز به تهاجم به این کشورها داشتهاند و نه اشتیاقی برای انجام آن داشتهاند.
در واقع این دیدگاه چینیها مبنی بر امپراتوری میانه بودن به وسیله موقعیت ژئوپولتیک آن و به عنوان یک قدرت زمینی تقویت میشود. بطور سنتی دولتهای چینی هیچ مکتشفی برای کشف سرزمینهای جدید یا هیئت دیپلماتیکی برای ایجاد ارتباط با سایر کشورها نفرستادند و فقط یک استثناء وجود داشت و آن آدمیرال زینگ بود. سفر دریایی اکتشافی او در قرن پانزدهم به لحاظ یگانگی آن قابل توجه است. (مانکن،۲۰۱۱: ۱۱) چرا که گفته میشود او در سفرهای خود هرگز به دنبال استعمار و سلطه نبود.
بنظر میرسد تداوم این مولفه فرهنگ استراتژیک (امپراتوری میانه) سیاست خارجی چین را شکل داده است.
مفسران چینی بطور مداوم درباره یک قرن حقارتشان صحبت میکنند که این موضوع از اواسط قرن نوزدهم تا اواسط قرن بیستم ادامه داشت و لذا از خیزش چین به عنوان نماینده جایگاه طبیعی چین (امپراتوری میانه) در سیستم بین الملل یاد می شود. بازگشت به جایگاه حقیقی آنها، انگیزه رفتار چینیهاست. این امر در سه موضوع خود را نمایان میسازد:
اول: انتظار میرود طراحی رفتار چین، درک خارجی از آن را به عنوان رهبر منطقهای و شاید جهانی افزایش دهد. اتخاذ پروژه پرستیژ به منظور نشان دادن چین به عنوان یک قدرت بزرگ در نظر گرفته میشود. (المپیک ۲۰۰۸ پکن، گسترش نیروی جت به بوئینگ ۷۴۷، ایرباس ۳۸۰ A و تعقیب برنامه فضایی با هدف پیاده شدن بر روی کره ماه، روبرت روز همچنین بر توسعه نیروی دریایی چین به عنوان یک رویای بین المللی چین تاکید میکند) اگرچه این پروژه پرستیژ ممکن است اعتماد به نفس زیاد و حتی غرور بوجود آورد که این اعتمادبه نفس بالا میتواند مشروعیت رژیم را به تحلیل ببرد.
دوم: چینیها بطور مشخص حساسیت زیادی نسبت به اتفاقاتی که به عنوان بیحرمتی به مقام و جایگاهشان به عنوان یک فرد و یک ملت تلقی میشود، دارند. استراتژیستهای چینی تاکید میکنند که چینیها همواره باید مراقب باشند تا جایگاه چین به عنوان عامل و مسبب جنگ شناخته نشود. پنگ گوانگ کیان و یائویوزی بیان میکنند وقتی برای مقام و جایگاه یک ملت تحقیر میشود، تاثیر و پیامدهای آن گاهی ممکن است خطرناکتر از آسیبهای مادی باشد… در طول تاریخ چنین جنگهایی که جایگاه ملی یک کشور در آن شکسته شده کم نبودهاند…
سوم: چینیها به شدت نسبت به عملکردهای دولتهای قدرتمند پیرامونشان عکس العمل نشان میدهند چه این دولتها تجاوزی کرده باشند و چه نکرده باشند. به همین منظور برای مثال چین در سالهای اخیر حالت دفاعیش را در آنچه که حاکمیت خود بر فضای آبهای مجاور سرزمینیش میداند، افزایش داده است. (مانکن،۲۰۱۱: ۱۳)
بطور کلی ، جهان بینی سنتی چین، به رغم مصیبتهای مکرر و انحطاط سیاسی ادواری، که گاه قرنها به درازا می کشید، به شکل قابل ستایشی دوام آورد. حتی زمانی که این کشور ضعیف و یا از هم گسسته بود، و مرکزیت آن معیار مشروعیت منطقهای بود، چینیها و یا بیگانگانی که رویای وحدت، و یا فتح این سرزمین پهناور را در سر می پروراندند، همه از پایتخت آن حکم راندند بدون اینکه این پیش فرض تاریخی چینیها را، که اینجا در واقع «مرکز عالم وجود» است، به چالش بکشند. در حالی که کشورهای دیگر نام خود را از اقوام ساکن یا نشانه های پراهمیت جغرافیایی به دست آوردهاند، چین خود را ژان گوو- «پادشاهی میانه» یا « کشور مرکزی» - خوانده است. هر کوششی برای درک ماهیت نظام دیپلماسی چین در سدهی بیستم، یا نقش جهانی آن در سدهی بیست و یکم، باید با شناخت اساسی منزلت و ارزش گنجینههای سنتی و کهن این کشور آغاز شود. (کسینجر،۱۳۹۲: ۶)
۴-۱- لزوم اتحاد در داخل و رهایی از مداخلات خارجی
سومین بعد فرهنگ استراتژیک ملی چین مربوط به تهدیدات نسبت به آن چیزی است که در درک چینی به عنوان نظم طبیعی در نظر گرفته میشود. در دیدگاه چینیها، ثبات چین پیش شرط و لازمه ثبات در منطقه است و ثبات نیازمند وحدت داخلی و آزادی و رهایی از دخالت خارجی است. چرا که تاریخ چین، تاریخ فراز و فرود بین وحدت و تکه تکه شدن، تمرکزگرایی و غیرتمرکزگرایی بوده است. در نگاه چینیها وحدت داخلی ثبات را بوجود میآورد، همانطور که تقسیمات داخلی، بی ثباتی و تغییر رژیم را در پی دارد.
تداوم اندیشه برتری فرهنگی چین، اصلیترین محمل برای وحدت جهان چینی است. درواقع نوعی وحدت (مبهم و تعریف نشده اما) نافذ و تعیین کننده، تا مدتها قبل از ظهور وحدت سیاسی (قرن سوم ق. م) در جهان چینی جاری بوده است. بعدها در دورهی وحدت سیاسی نیز این معنای تعیین کننده، همواره مورد تاکید قرار داشت. کنفوسیوس و پیروان او، دوره های اختلاف و هرج و مرج را چونان انحرافی از همین جهان واحد چینی که گویای وحدتی عامتر از وحدت سیاسی بود، تفسیر میکردند. جهان واحد چینی تا قرنها از مزیت استقلال نیز بهرهمند بود. به بیان فیتز جرالد، چین تنها منطقهای است که در هیچ دورهای زیر سلطه نفوذ غربی نرفته است. فقدان هرگونه مرکزیت تمدنی رقیب از عوامل مهمی بود که تا قرنها، بینش چینی از جهان خارج را تحت تاثیر خود قرار میداد. البته راه کاروانی ابریشم در مسیر چین، آسیای مرکزی و ایران وجود داشت اما تا قبل از سلسله هان (۲۰۶ ق. م تا ۲۲۱ بعد از میلاد) و قبل از بنیادگذاری حوزه ای از امپراتوری، نشانی از وقوف چینیها نسبت به تمدنهای جنوب و غرب آسیا وجود ندارد. زبان وهنر نیز به عنوان عوامل و محورهای اصیل تداوم استقلال سخن رفته است. شرایط جغرافیایی نیز به گونه ای دیگر تداوم جهان فرهنگی ویژه چین را ضمانت میکردند. از نظر جغرافیایی این کشور در شمال خود از طریق استپهای عریان، در نواحی غرب به وسیله کوههای بلند و صحرای خشک، از ناحیه شرق به برکت یک دریای دورکران و سرانجام از سمت جنوب خود به برکت جنگلهای غیرقابل تسخیر محافظت میگردید. بدین ترتیب، چندان تعجبی ندارد که این کشور توانست تمدنی ما قبل صنعتی را در سرزمین خود ایجاد نموده، توسعه بخشد. تا قرن نوزدهم هرگونه رسوخ فرهنگی به داخل این کشور به وسیله برتریهای فرهنگی- تمدنی آن محکوم به شکست بود. دریافت و تلقی چین از جهان خارج به ندرت از عوامل خارجی تاثیر میپذیرفت. قومیت و تمدن چینی در تمام دوره ماقبل استعماری خود اصیل و بکر، و از این رو منزوی باقی مانده بود. نخبگان چینی صرف نظر از مردم شرق آسیا به دلیل قرابتهای فرهنگی، باقی مردم جهان را- بدون آنکه شناختی از آنها داشته باشند-بربرهایی میانگاشتند که خارج از حصار تمدن میزیند. در اینجا عقیده یک نویسنده چینی قرن یازدهم شایان ذکر است، او میگفت خارجیان را میتوان همچون پرندگان و بهایم دانست. این تلقی در قرن نوزدهم با بحرانی اساسی مواجه گردید. جهان چین توسط دونیروی عمده خارجی یعنی همسایگان قدرتمند چین (روسیه و ژاپن) به مبارزه طلبیده شد. این دو کشور، یکی از شمال و دیگری از غرب، با تهاجمات خود موجب تغییر مرزهای سیاسی چین میشدند. نظام «امپراتوری میانه» که اصطلاحی گویای تصور رهبران چین از جایگاه مرکزی کشور خود در جهان بود، دیگر نمیتوانست بیش از این منزوی بماند(طاهایی و اتابکی،۱۳۷۴: ۸۱) لذا در این وضعیت بود که گزینش مارکسیسم توسط برخی از نخبگان چینی به روندی جاذب و فراگیر بدل گردید. مطالعات نشان میدهد که انقلاب در چین بیش از هر چیز بر مبنای نفرت و بدبینی از خارجیان، مخصوصا از ائتلافهای کشورهای غربی برای مداخله در امور داخلی این کشور از قرن ۱۹ میلادی به بعد بود.
بعضی از کارشناسان معتقدند که باید حدود یک قرن احساس حقارت در برابر خارجیان را به عنوان «پل منفی» در تجربهی چینیها با «پل مثبت» تاریخ و تمدن آن کشور، یعنی خاطرهی دوره های بزرگی و عظمت تاریخ چین در سلسله های «تانگ» و «هان»، مرتبط دانست. بنابراین، گذشته طولانی و تاریخ و تمدن غنی چین میتواند به عنوان الگو و معیار نقشی مهم در پیدایش دستاوردهای فرهنگی بزرگ و نفوذ چین در راه قدرتمندی آن کشور از طریق سیاست خارجی ایفا کند. (دفتری،۱۳۷۰: ۳۳۸)
بدین ترتیب، وحدت ملی و جلوگیری از مداخلات خارجی، در محاسبات امنیت ملی چین ارزشی محوری و غیرقابل مصالحه است. این اصل با توجه به تاریخ چین در زمینه تجزیه سرزمینی و ناتوانی آن از مقابله با استثمار و سرکوب قدرتهای خارجی، اصلی ثابت و تغییرناپذیر محسوب میشود. به همین دلیل، طبق نظر تحلیلگران و رهبران چینی، دفاع از وحدت ملی بعد مهمی از تفکر و فرهنگ استراتژیک چین در حال و آینده است.
۵-۱- مخالفت به هژمونی