وَ مَضی الَّذی أهَوی وَ جَرَعَنی الأَسی وَ غَــدَت بِقَــلبـی جَــذوَۀٌ وَ سَعـــیرُ
طافَت بِشَهرِ الصَـــومِ أکوابُ الرَّدی سَحَــــراً وَ أکـــوابُ الدُمــُوعِ تَدُورُ
فَتَنــاوَلَت مِنـــها إبنــَتی فَتَغَــیرَت وَ جَنـــاتُ خَـــدٍ شــــأنُها التَغــیـیرُ
فَــذَوَت أزاهِـــیرُ الحَیـــاۀِ بِروضِها وَ انقَـــدَ مِنـــها مَائـــسٌ وَ تَضـــیرُ
یا رَوعَ رُوحی ، حَلَّـــها نَزَعُ الضَــنا عَــــمَّا قَلــــیلٌ وَرَقَّـــها سَتَطــــیرُ
( تیموریه ؛ بی تا : ۱۸ ، ۱۷ )
ترجمه :
درخشش پنهان شد و خورشید چاشت مستور گشته و تابش ماه کامل بعد از درخشیدن غایب شد .
و آنکه عشق می ورزید مُرد و غم مرا نوشانید و در قلب من آتش ، شعله ور شده است .
در ماه روزه پیاله ی مرگ در سحر می چرخد و پیاله ی اشک ها دور می زند .
پس دخترم از آن خورد و عوض و متغیر شد ، گونه های او باید تغییر می کرد .
و شکوفه های زندگی در باغ آن پژمرده شد و فقر و خسارت از آن رشد کرد .
ای ترس و وحشت روح من ، مرض او را گرفتار کرد و به او دلخوشی داد که پرواز خواهی کرد .
عائشه در قسمت دیگر از اشعارش خود را به عنوان نمونه ای از جامعه ی بشری مثال می زند و شیوه ی غلط حیات و مرگ خویش را به نمایش می گذارد ، در حالی که نادم و پشیمان از مسیری که در آن گام نهاده و از این طریق زندگی و مرگش را به تباهی کشانده است ، بی تفاوت نسبت به قضاوت و برداشت های منفی مخاطب دست به اقرار و اعتراف به گناه در درگاه خداوند می زند . در بیت نخست خود را جانی و گناهکار معرفی می کند که بزرگ ترین ظلم را به خویش با اطاعت از نفس سرکش بشری ، کرده است . و در ادامه صادقانه از گناهان خویش یاد می کند و در مقابل از خداوند بخشنده طلب مغفرت می کند . در ابیات پایانی دنیای خاموش مرگ را به تصویر می کشد که آغاز آن با ورود انسان به خانه ی ابدی ( مقبره ) تثبیت می شود و با افسوس از تباه کردن فرصت های آدمی در دوران حیات ، در مقابل حقیقت گریز ناپذیر مرگ تسلیم می شود :
مُقِــرّاً بِالجِنـــــایۀِ وَ إمتـــــِثالی لاسرِ النَـــفسِ فی عِقــدی وَ حَــلِّی
وَ مُعـــتَرِفَـاً بــأوزارٍ ثِــــــــقالٍ أُقـــادُ لِحَـــملِها طَوعـــاً لِـــجَهلی
أقِـــرُّ بِزِلَّـــتی مِن قَـبــــلَ کَی لا تَقَـــرَّ جَوارِحـــی بِالــذَنبِ قَبـــلی
أتـیتُ ولی ذُنُوبٌ لَیسَ تُحـــــصی أقُــولَ لِراحَـــمی بِالعَــــفوِ کُنْ لــی
إن کَانَ عَصـیانی وَ سُــوءِ جِــنایَتی عَظمــاً ، وَ صِــرتُ مــهدداً بِجــَزائی
فَقَضاءُ عَفــوکَ لا حُــدودَ لُوســـعِهِ وَ عَـــلیهِ مُعــتَمِدی وَ حُسن رَجــائی
( تیموریه ؛ بی تا : ۴۶ )
ترجمه :
من به جنایت و فرمانبری از نفسم در تمام دوران زندگی ام اقرار می کنم .
با خواست خودم گرفتار گناهان سنگین هستم و به خاطر نادانی ام مطیع گناهان بزرگ هستم .
قبل از آنکه اعضای بدنم به گناهان اقرار کنند ، من به لغزشم اعتراف دارم .
آمده ام و گناهان بی شماری دارم ، به خداوند صاحب رحمتم می گویم که مرا ببخش .
اگرچه گناه و جنایت زشت من بزرگ است و تهدید به جزا و عقوبت شدم .
لکن بخشش تو ( ای خداوند ) مرز و محدودیتی ندارد و من نسبت به آن مطمئن و خوشبین هستم .
نتیجه
همان طور که مشاهده می شود هر دو شاعر بلند آوازه ی مصری غرق در پستی و بلندی های سرنوشت ، نظریاتی متغیر که شدیداً تحت تأثیر حوادث و اتفاقات خارج از اراده ی بشری است ، را دارا هستند . شکست ها ، نا کامی ها ، غم از دست دادن عزیزان ، تلخی های زندگی ، مبتلا شدن انسان به تکرار و روزمرگی و گاهی رسیدن به پوچی ، انسان را به بن بست مرگ رهنمون می سازد . عبدالصبور مرگ را همزاد زندگی می داند و بشر را از وابستگی به یکی از دو حقیقت مرگ یا زندگی بدون توجه دیگری بر حذر می دارد . عائشه نیز این مطالب را با ابیات خویش تصدیق می کند . دغدغه ی چگونه زیستن و چگونه مردن ، از دیرباز افکار انسان را در هر شأن و مقام مادی و معنوی ، به خود مشغول نگاه داشته و اندیشیدن به این دو امر انسان را بر آن می دارد که برای یافتن مفهوم صحیح این دو اصل اساسی و جدایی ناپذیر از سرنوشت بشری ، در پی یافتن جوابی برای سوال « هدف از آفرینش بشری چیست ؟ » باشد .
( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
۵-۱-۴ ۰ صبر یا شکوه از مصائب روزگار
آن هنگام که هر انسانی پای در این سرای خاکی می نهد ، همواره در زندگی دچار پستی و بلندی هایی می شود که این مسأله در هر فردی متفاوت است ، گاه آدمی در برخورد با مصائب و مصیبت های روزگار صبر پیشه می کند و گاه دچار سردرگمی و حیرانی می گردد و ناکام و نا امید می شود .
صـلاح عبدالصـبور تمام سختی هایی را که در زندگی هر انسانی ممکن است متحمل شود را بیان می کند ، به همین علت او در ابیات زیر کوه های نمک و قلع را موانع و مشکلات و سختی های بشر معرفی می کند که این مصائب ممکن است تباه کننده ی زندگی هر انـسانی شود به همین دلیل او سرتاسر زندگی انسـانی را آمیخته با مصیبت می داند و بدون این که صبری در این راه پیشه کند ، با نگاهی نا امیدانه به زندگی می نگرد :
اشارَ بالأَصابِعِ نحوَ المشرقِ البعیدِ
ثمَّ قالَ : هذی جبالُ المِلحِ و القَصْدی
فکُلُ مَرکبٍ تجیئُها تَدُورُ
تَحْطُمُها الصُخُورُ
( عبدالصبور ؛ ۱۹۹۸ : ۱/۱۵۲ )
ترجمه :
با انگشتان به سوی مشرق دور اشاره کرد
سپس گفت : این کوههای نمک و قلع است
هر مرکبی که پیرامون آن بیاید می چرخد
صخره ها آنرا خرد می کنند .
ابیات دیگر بیان کننده ی این است که وی در مقابل این سختی ها و مصائب زندگی تسلیم می شود . این تسلیم در قالب بیماری در جسم و جان شاعر نفوذ کرده و باعث می شود که او خوشبختی خود را از دست رفته بداند و روحش را در بستر بیماری و سختی های نابود شده تصور کند . پس او بین صبر و مرگ ، مرگ را بهترین راه برای رهایی انسان از درد و رنج انتخاب می کند :
صِدیقَتی ، إنَّی مریضٌ